annoyance

/əˌnɔɪəns//əˈnɔɪəns/

معنی: رنجش، دلخوری، اذیت، ازار، ازردگی، سوزش
معانی دیگر: رنج آور، اذیت کننده، آزار دهنده، آزارگر، ناراحت کننده، مزاحم، مصدع، عامل اذیت، رنجه، مزاحمت، ممانعت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: someone or something that disturbs or irritates.
مشابه: bother, nuisance, pain, peeve, pest, rub, trial

(2) تعریف: the act or an instance of disturbing or irritating.
مشابه: nag

(3) تعریف: the feeling of being disturbed or irritated.
مشابه: chafe, gall

جمله های نمونه

1. factory smoke was the main annoyance in that city
دود کارخانه ها دردسر عمده در آن شهر بود.

2. The noisy traffic is a continual annoyance to the citizens.
[ترجمه مبین] سروصدای ترافیک موجب رنجش ممتد شهروندان است
|
[ترجمه گوگل]ترافیک پر سر و صدا مزاحم دائمی شهروندان است
[ترجمه ترگمان]ترافیک پر سر و صدا، آزاردهنده دائمی برای شهروندان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. To her annoyance the stranger did not go away.
[ترجمه گوگل]با ناراحتی او غریبه از بین نرفت
[ترجمه ترگمان]غریبه از او دور نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Polly clicked her tongue in annoyance.
[ترجمه گوگل]پولی با ناراحتی روی زبانش کلیک کرد
[ترجمه ترگمان]پولی با دلخوری زبانش را به صدا درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A look of deep annoyance crossed his face.
[ترجمه گوگل]نگاهی از عصبانیت عمیق از چهره اش عبور کرد
[ترجمه ترگمان]نگاهی حاکی از اندوه عمیق بر چهره اش نقش بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I felt annoyance at being teased.
[ترجمه گوگل]از مسخره شدن احساس ناراحتی کردم
[ترجمه ترگمان]از شوخی کردن ناراحت شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There are rumblings of annoyance throughout the workforce.
[ترجمه گوگل]صدای آزار و اذیت در سراسر نیروی کار وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در سراسر نیروی کار نوعی عصبانیت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She always takes her annoyance out on her husband.
[ترجمه گوگل]او همیشه عصبانیت خود را از شوهرش بیرون می آورد
[ترجمه ترگمان]اون همیشه باعث ناراحتی شوهرش میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She made her annoyance plain.
[ترجمه گوگل]او ناراحتی خود را آشکار کرد
[ترجمه ترگمان]او ناراحتی خود را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There was a look of annoyance on his face.
[ترجمه گوگل]حالت عصبانیت در چهره اش دیده می شد
[ترجمه ترگمان]قیافه او حاکی از ناراحتی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I dropped out of university, much to the annoyance of my parents.
[ترجمه گوگل]دانشگاه را رها کردم که باعث آزار والدینم شد
[ترجمه ترگمان]من دانشگاه را ترک کردم، خیلی برای آزار و اذیت پدر و مادرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She couldn't suppress her anger/annoyance/delight.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست خشم / عصبانیت / لذت خود را سرکوب کند
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست خشم و عصبانیت او را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Her annoyance can be clearly traced in her letter.
[ترجمه گوگل]آزار او را می توان به وضوح در نامه او ردیابی کرد
[ترجمه ترگمان]ناراحتی او می تواند به وضوح در نامه او پیدا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She tried not to show her annoyance.
[ترجمه گوگل]سعی کرد عصبانیتش را نشان ندهد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خشمش را به او نشان ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رنجش (اسم)
pique, offense, acrimony, resentment, annoyance, irritation, dudgeon, bother, vexation, grief, umbrage, displeasure, miff

دلخوری (اسم)
offense, annoyance, offence

اذیت (اسم)
fret, annoyance, persecution, inconvenience, tease, harassment, harm, nuisance, mischief, hindrance

ازار (اسم)
hurt, annoyance, trouble, persecution, torment, excruciation, harassment, nuisance, vexation, trade, hindrance, disservice

ازردگی (اسم)
annoyance, irritation, vexation, chagrin

سوزش (اسم)
burning, annoyance, irritation, chagrin, sting, inflammation, smart pain

انگلیسی به انگلیسی

• harassment; bother, nuisance; sorrow, grief
annoyance is the feeling that you get when someone makes you feel fairly angry or impatient.

پیشنهاد کاربران

دلسردکننده، کلافه کننده، ناامید کننده، رنج آور ( چون نمیشه به چیزی رسید یا تغییرش داد )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : annoy
اسم ( noun ) : annoyance
صفت ( adjective ) : annoying / annoyed
قید ( adverb ) : annoyingly
ناراحتی
دلخوری
آزردگی ( خاطر )
رنجش و ناراحتی - متضاد amusement

بپرس