اسم ( noun )
حالات: analyses
حالات: analyses
• (1) تعریف: careful scrutiny of constituent parts in order to thoroughly understand the whole.
• مترادف: allay, diagnosis, dissection, examination
• مشابه: canvass, inquiry, investigation, study, survey, test
• مترادف: allay, diagnosis, dissection, examination
• مشابه: canvass, inquiry, investigation, study, survey, test
- Her analysis of the painting helped explain why it is considered a masterpiece.
[ترجمه شان] تحلیل او در مورد نقاشی، به توضیح ( تبیین ) اینکه چرا آن ( اثر ) یک شاهکار تلقی میشود، کمک کرد.|
[ترجمه گوگل] تجزیه و تحلیل او از این نقاشی به توضیح اینکه چرا آن را یک شاهکار می دانند کمک کرد[ترجمه ترگمان] تحلیل او از نقاشی کمک کرد تا توضیح دهد که چرا آن یک شاهکار تلقی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the process of separating into constituent parts.
• مترادف: breakdown, dissection, examination
• متضاد: synthesis
• مشابه: decomposition, resolution, separation
• مترادف: breakdown, dissection, examination
• متضاد: synthesis
• مشابه: decomposition, resolution, separation
- The analysis of the city's water showed that there was an unsafe level of lead.
[ترجمه گوگل] تجزیه و تحلیل آب شهر نشان داد که سطح ناایمن سرب وجود دارد
[ترجمه ترگمان] تحلیل آب شهر نشان داد که یک سطح ناامن از سرب وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تحلیل آب شهر نشان داد که یک سطح ناامن از سرب وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an explanation or interpretation; presentation of the results of separating and scrutinizing.
• مترادف: breakdown, diagnosis, evaluation, explanation
• مشابه: abstract, appraisal, criticism, review, study, summary, synopsis
• مترادف: breakdown, diagnosis, evaluation, explanation
• مشابه: abstract, appraisal, criticism, review, study, summary, synopsis
- His analysis of the data was illuminating.
[ترجمه گوگل] تجزیه و تحلیل او از داده ها روشنگر بود
[ترجمه ترگمان] تجزیه و تحلیل داده ها روشن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تجزیه و تحلیل داده ها روشن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: psychoanalysis.
• مترادف: psychotherapy
• مشابه: interpretation, psychiatry, therapy
• مترادف: psychotherapy
• مشابه: interpretation, psychiatry, therapy
- He hoped that analysis might help him come to terms with his traumatic past.
[ترجمه گوگل] او امیدوار بود که تجزیه و تحلیل بتواند به او کمک کند تا با گذشته آسیب زا خود کنار بیاید
[ترجمه ترگمان] او امیدوار بود که این تجزیه و تحلیل به او کمک کند تا با گذشته traumatic ارتباط برقرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او امیدوار بود که این تجزیه و تحلیل به او کمک کند تا با گذشته traumatic ارتباط برقرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید