amused

/əˈmjuːz//əˈmjuːz/

معنی: خوشحال
معانی دیگر: (verb transitive) سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، جذب کردن، ماتو متحیر کردن

جمله های نمونه

1. they amused the guests with song and dance
مهمانان را با رقص و آواز سرگرم کردند.

2. we amused ourselves with games
ما با بازی خود را سرگرم کردیم.

3. We were amused at his funny movements in doing morning exercises.
[ترجمه شادی] ما با حرکات خنده دارش در انجام تمرینات صبحگاهی سرگرم شدیم.
|
[ترجمه گوگل]با حرکات خنده دار او در انجام تمرینات صبحگاهی سرگرم شدیم
[ترجمه ترگمان]ما از حرکات مضحک او در انجام تمرین های روزانه اش تفریح می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Ellen seemed amused by the whole situation.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید الن از کل وضعیت سرگرم شده است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که الن از این وضع خوشش آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He watched the kids throw water around with amused tolerance.
[ترجمه گوگل]او بچه‌ها را تماشا می‌کرد که با شکیبایی سرگرم‌کننده آب به اطراف پرتاب می‌کردند
[ترجمه ترگمان]او به بچه ها نگاه کرد که با شکیبایی آن ها را به اطراف پرتاب می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His jokes amused the whole table.
[ترجمه گوگل]شوخی های او کل میز را سرگرم کرد
[ترجمه ترگمان]شوخی های او همه را سرگرم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His jokes amused the crying child.
[ترجمه گوگل]شوخی های او کودک گریان را سرگرم کرد
[ترجمه ترگمان]شوخی های او موجب تفریح کودک گریان می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. To say he wasn't amused must be the understatement of the year.
[ترجمه گوگل]این که بگوییم او سرگرم نشده بود باید دست کم گرفتن سال باشد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که او از این بابت بیش از یک سال خوشحال نبوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Sara was not amused by Franklin's teasing.
[ترجمه گوگل]سارا با متلک های فرانکلین سرگرم نشد
[ترجمه ترگمان]سارا از شوخی فرانکلین خوشش نمی آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It amused him to think that they were probably talking about him at that very moment.
[ترجمه گوگل]این فکر او را سرگرم کرد که احتمالاً در همان لحظه در مورد او صحبت می کنند
[ترجمه ترگمان]به این فکر افتاد که در همان لحظه، احتمالا در این باره با او حرف می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She kept the children amused for hours.
[ترجمه گوگل]او ساعت ها بچه ها را سرگرم می کرد
[ترجمه ترگمان]برای ساعت ها بچه ها را سرگرم می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His facial contortions amused the audience of schoolchildren.
[ترجمه گوگل]انقباضات صورت او مخاطبان دانش‌آموزان را سرگرم می‌کرد
[ترجمه ترگمان]پیچ وتاب چهره او حضار را سرگرم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I was not at all amused to find they had eaten all the cake.
[ترجمه گوگل]من اصلاً خوشحال نشدم که متوجه شدم آنها همه کیک را خورده اند
[ترجمه ترگمان]من اصلا خوشحال نبودم که آن ها همه کیک را خورده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I could see she was highly amused .
[ترجمه گوگل]می توانستم ببینم که او بسیار سرگرم شده است
[ترجمه ترگمان]می توانستم ببینم که او خیلی خوشش امده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The idea of going to his rescue amused her.
[ترجمه گوگل]ایده رفتن به نجات او او را سرگرم کرد
[ترجمه ترگمان]فکر رفتن به نجات او موجب تفریح و تفریح او می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خوشحال (صفت)
shining, pleasant, happy, high, vivacious, merry, amused, delighted, glad, cheerful, lucky, fortunate, gleeful, jolly, cheery, sprightly, sunny, joyful, riant, festal, mirthful, felicific, gladsome, lilting, gleesome

انگلیسی به انگلیسی

• entertained; pleasantly occupied; having one's attention diverted in an agreeable manner
if you are amused at or by something, it makes you want to laugh or smile.

پیشنهاد کاربران

حاکی از رضایت
amused ( adj ) ( əˈmyuzd ) =thinking that sth sb is funny, so that you smile or laugh, e. g. There was an amused look on the president's face. We were all amused at his stories.
amused
can be a situation that a person, guy feel better.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : amuse
اسم ( noun ) : amusement
صفت ( adjective ) : amusing / amused
قید ( adverb ) : amusingly
در حقیقت معنی کلمه amused با خوشحال ( happy ) خیلی متفاوته.
این احساس حاکی از بازیگوشیه. در واقع این حس بیشتر به حالت playful نزدیکه تا خوشحالی و خرسندی
وقتی آدم از چیزی خوشش میاد و مثلا انگار از نگاه کردنش خوش میگذرونه
در مجموع هم بار مثبتی داره.
سرگرم ، خوشحال ، به خنده افتاده ، خاکی از خرسندی
we were all amused by /at his stories
ماهمگی با داستان های او سرگرم شدیم.
I was amused to see how seriously she took the game
از دیدن اینکه او چقدر بازی را جدی گرفته بود ، به خنده افتادم .
...
[مشاهده متن کامل]

There was an amused smile on her face
در چهره اش لبخندی حاکی از خرسندی وجود داشت .
( واژگان زبان کیاسالار )

خوشحال
سرگرم
خوشحال
مسرور خوشحال
سرگرم، مشغول ( با بار معنایی مثبت )

بپرس