amputate

/ˈæmpjəˌtet//ˈæmpjuteɪt/

معنی: جدا کردن، بریدن، زدن، قطع اندام کردن
معانی دیگر: (جراحی) قطع عضو کردن، وابریدن، از تن جدا کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: amputates, amputating, amputated
مشتقات: amputation (n.)
• : تعریف: to cut off all or part of (a leg, arm, finger, or toe), esp. surgically.
مترادف: cut, remove
مشابه: disjoint, dismember, excise, lop off, mutilate, separate, sever

- The doctor amputated the soldier's badly injured leg.
[ترجمه گوگل] دکتر پای این سرباز را که به شدت مجروح شده بود قطع کرد
[ترجمه ترگمان] دکتر پای مجروح سرباز را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. In the end they had to amputate his foot to free him from the wrecked car.
[ترجمه گوگل]در نهایت مجبور شدند پای او را قطع کنند تا او را از ماشین شکسته رها کنند
[ترجمه ترگمان]سرانجام مجبور شدند پایش را قطع کنند تا از ماشین متلاشی شده او را آزاد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They had to amputate his foot to free him from the wreckage.
[ترجمه گوگل]مجبور شدند پایش را قطع کنند تا او را از زیر آوار نجات دهند
[ترجمه ترگمان]مجبور شدند پایش را قطع کنند تا از لاشه هواپیما او را آزاد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. They had to amputate his leg because gangrene had set in.
[ترجمه گوگل]آنها مجبور شدند پای او را قطع کنند زیرا قانقاریا شروع شده بود
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور شدند پایش را قطع کنند، زیرا قانقاریا وارد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They may have to amputate.
[ترجمه گوگل]ممکن است مجبور به قطع عضو شوند
[ترجمه ترگمان]آن ها ممکن است باید آن ها را قطع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The doctors decided to amputate his leg.
[ترجمه گوگل]پزشکان تصمیم گرفتند پای او را قطع کنند
[ترجمه ترگمان]پزشکان تصمیم گرفتند که پای او را قطع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We are having to amputate the arms and legs of three, four and five year olds - without anaesthetic.
[ترجمه گوگل]ما مجبوریم دست و پای کودکان سه، چهار و پنج ساله را - بدون بیهوشی - قطع کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید بازوها و پاهای سه، چهار و پنج ساله رو قطع کنیم - بدون بی هوشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Doctors were forced to amputate her right leg, but Jennifer died when a blood clot caused a pulmonary embolism.
[ترجمه گوگل]پزشکان مجبور شدند پای راست او را قطع کنند اما جنیفر در اثر لخته شدن خون باعث آمبولی ریه شد و جان باخت
[ترجمه ترگمان]پزشکان مجبور شدند پای راست او را قطع کنند اما جنیفر زمانی مرد که یک لخته خونی باعث عفونت ریوی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Doctor had to amputate his arm to save his life.
[ترجمه گوگل]دکتر برای نجات جانش مجبور شد دستش را قطع کند
[ترجمه ترگمان]دکتر مجبور شد که بازویش را قطع کند تا جان خود را نجات دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He agreed to have an operation to amputate his left foot which had become gangrenous.
[ترجمه گوگل]او قبول کرد که برای قطع پای چپش که قانقاریا شده بود، عمل کند
[ترجمه ترگمان]او قبول کرد که عملیاتی برای قطع کردن پای چپش که تبدیل به gangrenous شده بود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The orthopaedic doctor decided to amputate her limb and very likely she would need adjuvant chemotherapy.
[ترجمه گوگل]دکتر ارتوپد تصمیم گرفت اندام او را قطع کند و به احتمال زیاد به شیمی درمانی کمکی نیاز خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]پزشک ارتوپدی به این نتیجه رسید که عضو بدنش را قطع کند و به احتمال زیاد نیاز به شیمی درمانی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The vet says amputate or he'll have to be put to sleep.
[ترجمه گوگل]دامپزشک می گوید قطع کن وگرنه باید بخوابد
[ترجمه ترگمان]دامپزشک می گوید: یا آن را قطع کن یا به خواب فرو خواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Sometimes we even amputate a limb. '.
[ترجمه گوگل]گاهی حتی یک عضو را قطع می کنیم '
[ترجمه ترگمان]گاهی حتی یک عضو را قطع می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It may be necessary to amputate his foot.
[ترجمه گوگل]ممکن است لازم باشد پای او قطع شود
[ترجمه ترگمان]شاید لازم باشد که پایش را قطع کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They have to amputate.
[ترجمه گوگل]باید قطع کنند
[ترجمه ترگمان] اونا باید قطع کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

قطع اندام کردن (فعل)
amputate

انگلیسی به انگلیسی

• cut off a limb; remove an organ
if surgeons amputate a part of someone's body, they cut it off.

پیشنهاد کاربران

قطع کردن عضو
قطع عضو پزشکی کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : amputate
اسم ( noun ) : amputation / amputee
صفت ( adjective ) : _
قید ( adverb ) : _
Amputate : ( فعل ) قطع عضو کردن
Amputation : ( اسم ) قطع عضو
به زبان ساده میشه اینطوری تعریفش کرد : remove a limb
همچنین مترادف Dismember هست این فعل
تعریف Amputate :
verb
[ obj] medical : to cut off ( part of a person's body )
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ His arm/leg was badly injured and had to be amputated
◀️ Brazilian criminals amputate a man's arm before disemboweling him alive
برای کلمات شبیه و نزدیک بهش Mutilate و Maim و Clap و Clip

قطع عضو کردن
– They had to amputate his arm
–�It may be necessary to amputate his foot
– The doctor amputated the soldier's badly injured leg
قطع عضو به دلایل پزشکی

بپرس