اسم ( noun )
• (1) تعریف: quantity; measure.
• مترادف: measure, number, portion, quantity, sum
• مشابه: deal, lot, size, volume
• مترادف: measure, number, portion, quantity, sum
• مشابه: deal, lot, size, volume
- He put a small amount of butter on his bread.
[ترجمه Amir] او مقدار کمی کره را روی نان خود مالید|
[ترجمه S] او مقدار کمی از کره را روی نانش گذاشت|
[ترجمه گوگل] مقدار کمی کره روی نانش ریخت[ترجمه ترگمان] مقدار کمی کره روی نان گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What amount of money is in the account now?
[ترجمه mobina] حالا چه مقدار پول در حسابت هست؟|
[ترجمه محاوره] حالا چقد پول تو حسابته؟|
[ترجمه گوگل] الان چه مقدار پول در حساب است؟[ترجمه ترگمان] حالا چه مقدار پول در حساب است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Fortunately, no one was hurt and the amount of damage to the car was negligible.
[ترجمه گوگل] خوشبختانه به کسی آسیب نرسیده و میزان خسارت وارده به خودرو بسیار ناچیز بوده است
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه هیچ کس آسیب ندید و میزان خسارت به اتومبیل قابل چشم پوشی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه هیچ کس آسیب ندید و میزان خسارت به اتومبیل قابل چشم پوشی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the sum of two or more quantities; total.
• مترادف: count, number, sum, total, whole
• مشابه: aggregate, extent, figure, lot, portion
• مترادف: count, number, sum, total, whole
• مشابه: aggregate, extent, figure, lot, portion
- Your past due balance plus the new charges add up to this amount here.
[ترجمه گوگل] موجودی سررسید گذشته شما به اضافه هزینههای جدید به این مبلغ در اینجا اضافه میشود
[ترجمه ترگمان] گذشته شما به اضافه هزینه های جدید به این مقدار اضافه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گذشته شما به اضافه هزینه های جدید به این مقدار اضافه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the full impact or value; import.
• مترادف: extent, magnitude
• مشابه: import, kit and kaboodle, significance, value
• مترادف: extent, magnitude
• مشابه: import, kit and kaboodle, significance, value
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: amounts, amounting, amounted
حالات: amounts, amounting, amounted
• : تعریف: to be equivalent to, consist of, or result in (usu. fol. by "to").
• مترادف: consist, develop, result
• مشابه: mean, progress
• مترادف: consist, develop, result
• مشابه: mean, progress
- All of your research will amount to nothing if you don't publish your results.
[ترجمه گوگل] اگر نتایج خود را منتشر نکنید، تمام تحقیقات شما هیچ ارزشی ندارد
[ترجمه ترگمان] اگر نتایج خود را منتشر نکنید همه تحقیقات شما به هیچ وجه ارزشی نخواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر نتایج خود را منتشر نکنید همه تحقیقات شما به هیچ وجه ارزشی نخواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her feelings for him amount only to friendship, not love.
[ترجمه گوگل] احساسات او نسبت به او فقط دوستی است، نه عشق
[ترجمه ترگمان] احساسی که نسبت به او داشت فقط دوستی بود، نه عشق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] احساسی که نسبت به او داشت فقط دوستی بود، نه عشق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید