اسم ( noun )
مشتقات: ambassadorial (adj.), ambassadorially (adv.), ambassadorship (n.)
مشتقات: ambassadorial (adj.), ambassadorially (adv.), ambassadorship (n.)
• (1) تعریف: a high-ranking official sent by one nation to another either to carry out a specific diplomatic mission or to serve in residence there.
• مترادف: diplomat, envoy
• مشابه: dignitary, emissary, minister
• مترادف: diplomat, envoy
• مشابه: dignitary, emissary, minister
- The Japanese ambassador met with the President at the White House.
[ترجمه گوگل] سفیر ژاپن در کاخ سفید با رئیس جمهور دیدار کرد
[ترجمه ترگمان] سفیر ژاپن با رئیس جمهور در کاخ سفید دیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سفیر ژاپن با رئیس جمهور در کاخ سفید دیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a diplomat appointed to represent a nation in an international organization.
• مترادف: diplomat, representative
• مشابه: emissary, envoy, minister, plenipotentiary
• مترادف: diplomat, representative
• مشابه: emissary, envoy, minister, plenipotentiary
- She served as our ambassador at the United Nations.
[ترجمه گوگل] او به عنوان سفیر ما در سازمان ملل متحد خدمت کرد
[ترجمه ترگمان] او به عنوان سفیر ما در سازمان ملل خدمت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به عنوان سفیر ما در سازمان ملل خدمت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: any authorized representative.
• مترادف: agent, delegate, emissary, envoy, representative
• مشابه: attach�, legate, minister, official, plenipotentiary
• مترادف: agent, delegate, emissary, envoy, representative
• مشابه: attach�, legate, minister, official, plenipotentiary
- A group of writers and artists were sent to Korea as cultural ambassadors.
[ترجمه گوگل] گروهی از نویسندگان و هنرمندان به عنوان سفیران فرهنگی به کره اعزام شدند
[ترجمه ترگمان] گروهی از نویسندگان و هنرمندان به عنوان سفیران فرهنگی به کره فرستاده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گروهی از نویسندگان و هنرمندان به عنوان سفیران فرهنگی به کره فرستاده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید