فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: alternates, alternating, alternated
حالات: alternates, alternating, alternated
• (1) تعریف: to continuously rotate or take turns with one another (usu. fol. by "with").
• مترادف: cycle, rotate
• مشابه: exchange, interchange, reciprocate, revolve, take turns, transfer, turn
• مترادف: cycle, rotate
• مشابه: exchange, interchange, reciprocate, revolve, take turns, transfer, turn
- The workers alternate with each other to break up the monotony of the work.
[ترجمه گوگل] کارگران با یکدیگر متناوب می شوند تا یکنواختی کار را بشکنند
[ترجمه ترگمان] کارگران جایگزین یکدیگر می شوند تا یکنواختی کار را بشکنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارگران جایگزین یکدیگر می شوند تا یکنواختی کار را بشکنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move back and forth indefinitely between two or more conditions, places, or actions (usu. fol. by "between").
• مترادف: cycle, interchange, reciprocate, rotate
• مشابه: exchange, platoon, switch
• مترادف: cycle, interchange, reciprocate, rotate
• مشابه: exchange, platoon, switch
- He alternates between calm acceptance and utter grief.
[ترجمه smn] او ( احساساتش ) بین پذیرش کامل و اندوه عمیق در گردش است ( متناوب است ) .|
[ترجمه گوگل] او بین پذیرش آرام و اندوه کامل متناوب می شود[ترجمه ترگمان] او باید بین رضایت و اندوه عمیق زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to do in succession or rotation.
• مترادف: interchange, rotate
• مشابه: exchange, shift, transpose, turn
• مترادف: interchange, rotate
• مشابه: exchange, shift, transpose, turn
- For exercise, I alternate running and riding my bike.
[ترجمه Naghme] برای تمرین، یک در میان میدوم و یا دوچرخه سواری میکنم.|
[ترجمه گوگل] برای ورزش، دویدن و دوچرخه سواری را به طور متناوب انجام می دهم[ترجمه ترگمان] برای تمرین باید برم دوچرخه سواری کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause a constant interchange between.
• مترادف: interchange, rotate
• مشابه: exchange, shift, stagger, switch, transfer, transpose, turn
• مترادف: interchange, rotate
• مشابه: exchange, shift, stagger, switch, transfer, transpose, turn
- She alternated chocolate and vanilla layers on the cake.
[ترجمه فاطمه فاطمه] او یکی درمیون لایه های شکلاتو وانیل روی کیک میگذاشت|
[ترجمه گوگل] او لایه های شکلات و وانیل را روی کیک به طور متناوب تغییر داد[ترجمه ترگمان] او شکلات و layers وانیل را روی کیک می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: continuously rotating or taking turns with one another; occurring or following in turns.
• مترادف: cyclical, rotative
• مترادف: cyclical, rotative
- My college graduation filled me with alternate feelings of happiness and sadness.
[ترجمه Naghme] فارغ التحصیلیم، سرشار از دو حس متناوب شادی و غم بود|
[ترجمه گوگل] فارغ التحصیلی از دانشگاه من را با احساسات متناوب شادی و غم پر کرد[ترجمه ترگمان] فارغ التحصیلی دانشگاه من مرا با احساسات دیگر پر از شادی و اندوه پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the second of every two in a series of pairs; every other.
• متضاد: consecutive
• متضاد: consecutive
- The class meets on alternate Wednesdays.
[ترجمه مریم قبادی] کلاس هر چهارشنبه در میان تشکیل میشود|
[ترجمه گوگل] کلاس در روزهای متناوب چهارشنبه تشکیل جلسه می دهد[ترجمه ترگمان] این کلاس روزه ای چهارشنبه متناوب را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: exchanged from both sides; mutual; reciprocal.
• مترادف: exchangeable, mutual, reciprocal
• مترادف: exchangeable, mutual, reciprocal
- There were alternate expressions of affection.
[ترجمه گوگل] ابراز محبت متناوب وجود داشت
[ترجمه ترگمان] یک نوع ابراز محبت و محبت دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک نوع ابراز محبت و محبت دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: substitute; alternative.
• مترادف: alternative, substitute
• متضاد: original
• مترادف: alternative, substitute
• متضاد: original
- He took an alternate route to work because the main highway was closed for repairs.
[ترجمه گوگل] او یک مسیر جایگزین برای کار در پیش گرفت زیرا بزرگراه اصلی برای تعمیر بسته بود
[ترجمه ترگمان] او یک مسیر جایگزین برای کار گرفت، چون بزرگراه اصلی برای تعمیرات بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک مسیر جایگزین برای کار گرفت، چون بزرگراه اصلی برای تعمیرات بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: alternately (adv.), alternatingly (adv.)
مشتقات: alternately (adv.), alternatingly (adv.)
• : تعریف: one authorized to act in place of another; substitute.
• مترادف: proxy, substitute
• متضاد: primary
• مشابه: backup, deputy
• مترادف: proxy, substitute
• متضاد: primary
• مشابه: backup, deputy
- If the contest winner cannot fulfill his or her duties, the alternate will be called in.
[ترجمه گوگل] اگر برنده مسابقه نتواند وظایف خود را انجام دهد، جایگزین دعوت می شود
[ترجمه ترگمان] اگر برنده مسابقه نتونه تمام وظایفش رو انجام بده، یه جایگزین دیگه بهش می گن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر برنده مسابقه نتونه تمام وظایفش رو انجام بده، یه جایگزین دیگه بهش می گن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید