alliance

/əˈlaɪəns//əˈlaɪəns/

معنی: اتحاد، پیوستگی، معاهده، وصلت، پیمان بین دول
معانی دیگر: همبستگی، اتفاق، ائتلاف، پیوند، پیمان، اتحادیه، رابطه، نسبت، ارتباط، آوست، آوستگی، کشورها یا گروه های متحد، خویشی، مشابهت، قرابت، بستگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of allying or condition of being allied.
مترادف: affiliation, association, coalition, confederation, federation, union
مشابه: assembly, cooperation, incorporation, partnership, syndication

- His parents were not happy about his alliance with this strange girl.
[ترجمه تین] پدر و مادر او در مورد اتحاد او با این دختر عجیب خوشحال نبودند.
|
[ترجمه پریسا رضایی] پدر و مادر او از ارتباط او با این دختر عجیب خوشحال نبودند.
|
[ترجمه محمد مهدی حاجیان] پدر و مادر او، از ارتباط او با این دختر عجیب، خشنود نبودند.
|
[ترجمه سوسن] پدر و مادرش از ارتباط او با این دختر عجیب و غریب راضی نبودند.
|
[ترجمه شان] پدر و مادر آن مرد، از وصلت او با این دختر عجیب، خشنود نبودند.
|
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش از اتحاد او با این دختر عجیب خوشحال نبودند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش از این وصلت با این دختر عجیب خوشحال نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a union of interested parties such as individuals, families, political entities, or organizations.
مترادف: assembly, association, bloc, coalition, confederacy, federation, guild, league, society, union
مشابه: combine, confederation, cooperative, council, movement, partnership, pool

- The countries formed an alliance during the war.
[ترجمه شان] این کشورها در دوران جنگ، ائتلافی تشیکل دادند ( با یکدیگر متحد شدند ) .
|
[ترجمه گوگل] کشورها در طول جنگ با هم متحد شدند
[ترجمه ترگمان] این کشورها در طول جنگ ائتلافی تشکیل دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a formal pact or agreement between or among nations.
مترادف: agreement, compact, confederacy, confederation, convention, entente, league, pact, treaty, union
مشابه: contract, covenant

جمله های نمونه

1. an alliance that was forged in the crucible of world war one
اتحادی که در بوته ی آزمایش جنگ جهانی اول قوام گرفت

2. the alliance between religious and aesthetic rapture
قرابت میان خلسه ی دینی و خلسه ی هنری

3. the alliance of the socialist and the communist parties
اتحاد احزاب سوسیالیست و کمونیست

4. a bipartite alliance
اتحاد دو جانبه

5. a brittle alliance
اتحاد زودشکن

6. a dual alliance
اتحاد دو جانبه

7. the sound alliance of these two neighboring countries
اتحاد استوار این دو کشور همجوار

8. the western alliance
کشورهای متحد غربی

9. the two families' alliance
وصلت دو خانواده

10. to form an alliance
متحد شدن

11. the collapse of the two countries' alliance
درهم پاشی اتحاد آن دو کشور

12. the workers tried to forge an alliance with the farmers
کارگران کوشیدند با کشاورزان همبستگی ایجاد کنند.

13. one of the protagonists of the anglo-american alliance
یکی از سردمداران اتحاد امریکا و انگلیس

14. Under the terms of the alliance, Japan was not obliged to enter the war.
[ترجمه گوگل]طبق شرایط این اتحاد، ژاپن موظف به ورود به جنگ نبود
[ترجمه ترگمان]تحت شرایط پیمان، ژاپن مجبور نبود وارد جنگ شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She had contracted an alliance with a wealthy man of rank.
[ترجمه گوگل]او با یک مرد ثروتمند و درجه یک پیمان اتحاد بسته بود
[ترجمه ترگمان]او با یک مرد ثروتمند ازدواج کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Relief workers in alliance with local charities are trying to help the famine victims.
[ترجمه گوگل]نیروهای امدادی در اتحاد با موسسات خیریه محلی در تلاش برای کمک به قحطی زدگان هستند
[ترجمه ترگمان]امدادرسانان در اتحاد با موسسات خیریه محلی می کوشند تا به قربانیان قحطی کمک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I had coached the Alliance team for some time.
[ترجمه گوگل]مدتی مربی تیم آلیانس بودم
[ترجمه ترگمان]مدتی مربی تیم اتحاد بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. They contracted an alliance with another country.
[ترجمه گوگل]آنها با کشور دیگری ائتلاف کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها با یک کشور دیگر پیمان بستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اتحاد (اسم)
consolidation, sodality, accretion, alliance, union, solidarity, association, unison, incorporation, marriage, confederation, band, injunction, league, confederacy

پیوستگی (اسم)
affinity, connection, conjugation, juncture, alliance, union, association, incorporation, adherence, cohesion, continuity, conjunction, affiliation, bond, unity, coalition, concrescence, connexion, zygosis, joinder

معاهده (اسم)
agreement, treaty, pact, alliance, confederation

وصلت (اسم)
alliance, union

پیمان بین دول (اسم)
alliance

انگلیسی به انگلیسی

• pact, treaty; connection, relationship
an alliance is a group of countries or political parties which are formally united and work together for the same aims.
if two or more countries or groups of people are in alliance with each other, they are working together for the same purposes.

پیشنهاد کاربران

عهد بستن
ائتلاف، اتحاد
مثال: The two countries formed an alliance.
دو کشور ، یک ائتلاف تشکیل دادند.
ائتلاف، اتحاد
forge a relationship/alliance/link etc ( with somebody )
اتحادیه
alliance ( جامعه شناسی )
واژه مصوب: اتحاد 1
تعریف: 1. گروهی از کشورها یا احزاب سیاسی یا سازمان ها که به دلیل داشتن اهداف مشابه با یکدیگر متحد می‏شوند|||2. هم‏پیمان شدن گروهی از کشورها یا احزاب سیاسی یا سازمان ها که اهداف مشابهی دارند
وصلت ، فامیل شدن
در متون روان شناسی و علی الخصوص متون روان تحلیلی؛ واژه "اتحاد و یا پیمان" ترجمه می شود.
therapeutic alliance = اتحاد درمانی؛ پیمان درمانی
integration
دوستی
Alliance اتحاد
continuity تداوم
موافقتنامه ائتلاف - موافقتنامه ای بین دو یا چند طرف برای پیگیری و دستیابی به یک سری اهداف توافق شده
هم پیمان ، هم پیمانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس