صفت ( adjective )
عبارات: alive to
عبارات: alive to
• (1) تعریف: having life; living.
• مترادف: animate, breathing, existent, live, living
• متضاد: dead, inanimate, lifeless
• مترادف: animate, breathing, existent, live, living
• متضاد: dead, inanimate, lifeless
- She was happy to be alive after the accident.
[ترجمه Saba] او خوشحال بود که بعد از تصادف زنده مانده بود|
[ترجمه ☻sana☻] او خوشحال بود که از تصادف جان سالم به در برده بود|
[ترجمه Sana🖤😈] او ( مونث ) خوشحال بود که بعد از تصادف زنده مانده بود|
[ترجمه آدم خوب] دختر خره خوشحال بود که خبر مرگش بعد تصادف زنده مونده بود|
[ترجمه خر] او خوشحال بود که بعد تصادف زنده بود|
[ترجمه pari] او از زنده بودن پس از حادثه خوشحال شد.|
[ترجمه تارا] آن زن خوشحال بود که بعد از تصادف زنده است|
[ترجمه 💎heli] او خوشحال بود که بعد از تصادف زنده است|
[ترجمه Noora] او ( دختر ، خانم ) خوشحال بود که بعد از تصادف هنوز زنده است و جان سالم به در برده|
[ترجمه ⚘Nazanin⚘] او خوشحال بود که بعد از حادثه زنده بماند|
[ترجمه Nazanin] او خوشحال بود که بعد از حادثه زنده مانده است|
[ترجمه M] آن خانم خوشحال بود که بعد از تصادف زنده مانده است 😊|
[ترجمه Mahdi] او خوشحال بود که بعد از تصادف زنده مانده بپد|
[ترجمه Zahra shirani] او واقعا خوشحال بود که بعد از حادثه زنده است .|
[ترجمه Sana] او ( دختر ) خوشحال است که بعد از تصادف زنده مانده است.|
[ترجمه Raha] تحت اللفظی از زنده ماندنش بعد از حادثه خوشحال بود / از اینکه جان سالم ی در برده است خوشحال بود|
[ترجمه هستی] ان ( زن/دختر ) خوشحال بود که بعد از تصادف هنوز دز قید حیات است|
[ترجمه Ss] او خوشحال بود که بعد از حادثه زنده ماند|
[ترجمه 💕 LOVE] او خوشحال بود که بعد از تصادف زنده مانده است|
[ترجمه your father is my husband:)] او خوشحال بود که پس از تصادف زنده مانده بود.|
[ترجمه درسا] تو خوشحال بود که بعد از تصادف زنده مانده بود|
[ترجمه گوگل] بعد از حادثه از زنده بودنش خوشحال بود[ترجمه ترگمان] بعد از تصادف خوشحال بود که زنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: animated; energetic.
• مترادف: active, brisk, energetic, live, lively, living, robust, spirited, sprightly, vibrant, vigorous, vital, vivacious
• متضاد: dead, lethargic, lifeless, listless
• مشابه: busy, dynamic, effervescent, frisky, spry
• مترادف: active, brisk, energetic, live, lively, living, robust, spirited, sprightly, vibrant, vigorous, vital, vivacious
• متضاد: dead, lethargic, lifeless, listless
• مشابه: busy, dynamic, effervescent, frisky, spry
- I feel more alive after my first cup of coffee.
[ترجمه Elnaz golrokh] من بعد از اولین فنجان قهوه ام بیشتر احساس سرزندگی کردم|
[ترجمه Jack] وقتی قهوه می نوشم حال شادابی دارم|
[ترجمه گوگل] بعد از اولین فنجان قهوه احساس سرزندگی بیشتری دارم[ترجمه ترگمان] بعد از اولین فنجان قهوه احساس سرزندگی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in operation; active.
• مترادف: active, animate, effective, energetic, engaged, living, operational, operative
• متضاد: finished, obsolete
• مشابه: astir, stirring
• مترادف: active, animate, effective, energetic, engaged, living, operational, operative
• متضاد: finished, obsolete
• مشابه: astir, stirring
- Is the game still alive, or have we lost?
[ترجمه گوگل] آیا بازی هنوز زنده است یا ما شکست خورده ایم؟
[ترجمه ترگمان] آیا این بازی هنوز زنده است یا از دست داده ایم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا این بازی هنوز زنده است یا از دست داده ایم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: of all those living (used for emphasis).
• مشابه: existent
• مشابه: existent
- She is the most beautiful woman alive!
[ترجمه طاها] او زیبا ترین زن زنده است!|
[ترجمه گوگل] او زیباترین زن زنده است![ترجمه ترگمان] او زیباترین زن دنیاست!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید