alienated

/ˈeɪljəˌnet//ˈeɪliəneɪt/

انتقال شده، برگردانده، خراب شده واگذارنده

جمله های نمونه

1.
(از خود یا دیگران) بیگانه،بیزار

2. his deceitfullness alienated everyone
نیرنگ بازی او همه را زده کرد.

3. the government's policy has alienated the people
سیاست دولت مردم را بیزار کرده است.

4. the country youth went to town and became alienated from his kin
جوان روستایی به شهر رفت و با خویشان خود بیگانه شد.

5. The Prime Minister's policy alienated many of her followers.
[ترجمه گوگل]سیاست نخست وزیر بسیاری از پیروان او را از خود دور کرد
[ترجمه ترگمان]سیاست نخست وزیر بسیاری از پیروان او را دلسرد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. All these changes to the newspaper have alienated its traditional readers.
[ترجمه گوگل]همه این تغییرات در روزنامه خوانندگان سنتی آن را بیگانه کرده است
[ترجمه ترگمان]همه این تغییرات در روزنامه، خوانندگان سنتی خود را دلسرد کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His tendency to utter acrimonious remarks alienated his roomates.
[ترجمه گوگل]تمایل او به بیان سخنان تند، هم اتاقی هایش را بیگانه می کرد
[ترجمه ترگمان]تمایل او به حرف زدن به خودکشی او را از بین برده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His comments have alienated a lot of young voters.
[ترجمه گوگل]اظهارات او بسیاری از رای دهندگان جوان را از خود دور کرده است
[ترجمه ترگمان]نظرات او تعداد زیادی از رای دهندگان جوان را از بین برده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her behavior alienated her friends.
[ترجمه گوگل]رفتار او باعث بیگانه شدن دوستانش شد
[ترجمه ترگمان]رفتار او دوستانش را از بین برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He felt that his experiences had alienated him from society.
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که تجربیاتش او را از جامعه دور کرده است
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که تجارب مارتین او را از جامعه دور کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He had alienated many people with his tactless remarks.
[ترجمه گوگل]او با اظهارات بی تدبیر خود باعث بیگانگی بسیاری از مردم شده بود
[ترجمه ترگمان]او بسیاری از مردم را با سخنان tactless از خود دور کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She has alienated her entire family.
[ترجمه گوگل]او تمام خانواده اش را از خود دور کرده است
[ترجمه ترگمان]او تمام خانواده خود را از بین برده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Very talented children may feel alienated from the others in their class.
[ترجمه گوگل]کودکان بسیار با استعداد ممکن است احساس بیگانگی نسبت به سایرین در کلاس خود کنند
[ترجمه ترگمان]ممکن است کودکان با استعداد از دیگران در کلاس خود احساس غربت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Young people are often alienated from the ideas of their parents.
[ترجمه گوگل]جوانان اغلب با عقاید والدین خود بیگانه هستند
[ترجمه ترگمان]جوانان اغلب از ایده های والدین خود بیزار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Krajisnik quickly alienated the international community when it emerged that Pale's policies had remained exactly the same, minus the guns.
[ترجمه گوگل]وقتی مشخص شد که سیاست های پال، بدون اسلحه، دقیقاً یکسان باقی مانده است، کرایسنیک به سرعت جامعه بین المللی را از خود بیگانه کرد
[ترجمه ترگمان]Krajisnik به سرعت جامعه بین المللی را از بین برد هنگامی که مشخص شد که سیاست های پیل، دقیقا یک سان باقی مانده است، من های سلاح
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• estranged, separated

پیشنهاد کاربران

احساس انزوا، غریبگی، جدا افتادگی
مثال
He alienated most of his colleagues with his bad temper
اون خیلی از همکاراش رو بخاطر اخلاق بدش با خودش غریبه کرده
withdrawn or isolated from the objective world:
کناره گرفته یا بریده از دنیای عینی
در خود فرومانده، درونگرا، در خود فرو رفته
Albert Camus's novel The Stranger is the story of an alienated, unfeeling man who kills someone for no reason and dies without remorse.
...
[مشاهده متن کامل]

رمان �غریبه� اثر آلبر کامو، داستان مردی درخود فرورفته و بی احساس است که کسی را بی دلیل می کشد و بدون پشیمانی می میرد.

Feeling withdrawn or separated from others or from society as a whole: affected by alienation
احساس گوشه گیری یا جدایی از دیگران یا از کل جامعه: بیزارشده، بیگانه شده، طردشده
Gina would become increasingly alienated from her family.
او دائما با خانواده اش بیگانه تر می شد.
alienate sb from sb/sth
کسی را از کسی/چیزی برگرداندن؛ کسی را از کسی/چیزی دور کردن؛ کسی را از کسی/چیزی بیزار کردن؛ کسی را نسبت به کسی/چیزی بیگانه کردن
رویگردان
دلزده
بیزار
بیگانه
بیگانگی
منزوی
گوشه گیر
حس انزوا و جدایی از یک گروه، جامعه یا مکانی

بپرس