اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sudden apprehension marked by distress or anxiety.
• مترادف: apprehension, consternation, dismay, fear, horror, terror, trepidation
• متضاد: calmness, composure, tranquillity
• مشابه: anxiety, discomfort, disquiet, distress, dread, fright, funk, panic, scare
• مترادف: apprehension, consternation, dismay, fear, horror, terror, trepidation
• متضاد: calmness, composure, tranquillity
• مشابه: anxiety, discomfort, disquiet, distress, dread, fright, funk, panic, scare
- The report of a tornado filled us with alarm.
[ترجمه y.k] گزارشگر امدن یک گرد باد شدید را گزارش داد|
[ترجمه گوگل] گزارش یک گردباد ما را نگران کرد[ترجمه ترگمان] گزارش یک گردباد ما را با وحشت پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any audible or visible warning, esp. by mechanical, electric, or other means.
• مترادف: signal, siren, tocsin, whistle
• مشابه: alert, bell, horn, May Day, SOS, warning
• مترادف: signal, siren, tocsin, whistle
• مشابه: alert, bell, horn, May Day, SOS, warning
- Smoke set off the fire alarm.
[ترجمه 🚔] دود اتش اژیر هشدار دهنه ى اتش را از کار انداخته است|
[ترجمه Kian] دود آژیر خطر را از کار انداخته|
[ترجمه گوگل] دود زنگ آتش را خاموش کرد[ترجمه ترگمان] آژیر خطر آتیش سوزی رو خاموش کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the sounding mechanism of an alarm clock or warning device.
• مترادف: bell, buzzer, horn, siren, tocsin, whistle
• مترادف: bell, buzzer, horn, siren, tocsin, whistle
- The alarm sounded at six o'clock, but he fell back to sleep.
[ترجمه مریم] زنگ هشدار در ساعت 6 صبح زنگ خورد، اما او احساس رفتن به خواب را داشت.|
[ترجمه nz57628476] زنگ هشدار در ساعت ۶ زنگ خورد ولی او دوباره خوابید|
[ترجمه Mahsa] زنگ ساعت در ساعت 6 زنگ خورد اما او میخواست بخوابد|
[ترجمه ❤Del❤] زنگ هشدار ساعت 6 به صدا در آمد اما او احساس بازگشت به خواب را داشت|
[ترجمه .] زنگ ساعت شش به صدا درآمد، اما او دوباره به خواب رفت.|
[ترجمه گوگل] زنگ ساعت شش به صدا درآمد، اما او دوباره به خواب رفت[ترجمه ترگمان] ساعت شش زنگ زد، اما به خواب رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: alarms, alarming, alarmed
حالات: alarms, alarming, alarmed
• (1) تعریف: to cause sudden anxiety in.
• مترادف: frighten, panic, scare, startle
• متضاد: assure, calm, reassure, relieve
• مشابه: appall, distress, disturb, shock, surprise, terrify
• مترادف: frighten, panic, scare, startle
• متضاد: assure, calm, reassure, relieve
• مشابه: appall, distress, disturb, shock, surprise, terrify
- The murderer's escape from prison alarmed the nearby community.
[ترجمه Bahare] فرار قاتل از زندان، هراس در جامعه ایجاد کرد.|
[ترجمه گوگل] فرار قاتل از زندان جامعه مجاور را نگران کرد[ترجمه ترگمان] قاتل فراری از زندان با ترس از زندان فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child's violent behavior alarmed his parents.
[ترجمه گوگل] رفتار خشونت آمیز این کودک باعث نگرانی والدینش شد
[ترجمه ترگمان] رفتار خشونت آمیز کودک به والدین او هشدار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رفتار خشونت آمیز کودک به والدین او هشدار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to warn of danger.
• مترادف: alert, warn
• مشابه: arouse, caution, frighten, ring, rouse, signal
• مترادف: alert, warn
• مشابه: arouse, caution, frighten, ring, rouse, signal