ahold


(عامیانه) عمل گرفتن، گرفت، گیر

جمله های نمونه

1. get ahold of the steering wheel firmly and don't be afraid
فرمان اتومبیل را محکم بگیر و نترس.

2. get ahold of yourself and don't cry
خودت را کنترل کن و گریه نکن.

3. to get ahold of
1- تماس گرفتن با،ارتباط برقرار کردن با،گیر آوردن

4. i couldn't get ahold of her by phone
با تلفن نتوانستم او را گیر بیاورم.

5. if a diver is afraid of a whale's jaws, he will never grab ahold of precious pearls
غواص گر اندیشه کند کام نهنگ / هرگز نکند در گرانمایه به چنگ

پیشنهاد کاربران

e. g. Diamond went back to Philly to get ahold of captain Heller
گرفت چسبید گیر

بپرس