aggrieve

/əˈɡriːv//əˈɡriːv/

معنی: ازردن، جور و جفا کردن، غمگین کردن
معانی دیگر: صدمه زدن (به اشخاص)، رنجه کردن، آزردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: aggrieves, aggrieving, aggrieved
(1) تعریف: to distress or bring grief to; cause to suffer.
مشابه: distress, grieve

- His wife's coldness aggrieved him.
[ترجمه گوگل] سردی همسرش او را آزرده خاطر کرد
[ترجمه ترگمان] سردی همسرش هم او را ناراحت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to injure by treating unfairly; give (someone) cause for complaint.
مشابه: abuse

جمله های نمونه

1. James was rather aggrieved at Cameron.
[ترجمه گوگل]جیمز نسبتاً از کامرون عصبانی بود
[ترجمه ترگمان]جیمز نسبت به کمرون ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He felt aggrieved at not being chosen for the team.
[ترجمه گوگل]او از اینکه برای تیم انتخاب نشد احساس ناراحتی کرد
[ترجمه ترگمان]او احساس کرد که نباید برای این تیم انتخاب شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The villagers felt deeply aggrieved by the closing of the railway station.
[ترجمه گوگل]روستاییان از بسته شدن ایستگاه راه آهن به شدت ناراحت شدند
[ترجمه ترگمان]روستاییان به شدت از بستن ایستگاه راه آهن احساس ناراحتی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She was aggrieved at the insult.
[ترجمه گوگل]او از این توهین ناراحت شد
[ترجمه ترگمان]از توهینی که به او کرده بود ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. One aggrieved customer complained that he still hadn't received the book he had ordered several weeks ago.
[ترجمه گوگل]یکی از مشتریان ناراحت شکایت کرد که هنوز کتابی را که چند هفته پیش سفارش داده بود دریافت نکرده است
[ترجمه ترگمان]یک مشتری رنجیده شکایت داشت که او هنوز کتاب را که چند هفته پیش سفارش داده بود دریافت نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His tone was by turns angry and aggrieved.
[ترجمه گوگل]لحن او به نوبه خود عصبانی و عصبانی بود
[ترجمه ترگمان]لحن صدایش توام با عصبانیت و ناراحتی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She is the aggrieved person whose fiance & 1 & did not show up for their wedding.
[ترجمه گوگل]او فرد آسیب دیده ای است که نامزدش و 1 و برای عروسی خود حاضر نشدند
[ترجمه ترگمان]او فردی aggrieved است که نامزدش & ۱ & برای عروسی آن ها حاضر نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He had every right to feel aggrieved at the decision.
[ترجمه گوگل]او کاملاً حق داشت از این تصمیم احساس ناراحتی کند
[ترجمه ترگمان]او حق داشت که با این تصمیم ناراحت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I was aggrieved to find that someone had used my toothbrush.
[ترجمه گوگل]وقتی فهمیدم کسی از مسواک من استفاده کرده ناراحت شدم
[ترجمه ترگمان]من ناراحت بودم که می بینم یکی از مسواک من استفاده کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I really feel aggrieved at this sort of thing.
[ترجمه گوگل]من واقعاً از این جور چیزها احساس ناراحتی می کنم
[ترجمه ترگمان]من واقعا از این جور چیزها ناراحت می شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She is the aggrieved person whose fiance did not show up for their wedding.
[ترجمه گوگل]او همان فرد آسیب دیده ای است که نامزدش در مراسم عروسی آنها حاضر نشد
[ترجمه ترگمان]اون کسی هست که نامزدش برای عروسی شون نیومده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She felt aggrieved at that thought and the accompanying flare inside her.
[ترجمه گوگل]او از این فکر و شعله ور شدن درونش احساس ناراحتی کرد
[ترجمه ترگمان]اسکارلت احساس ناراحتی می کرد و در این فکر بود که accompanying در درونش زبانه می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Sometimes aggrieved and frustrated citizens take matters into their own hands.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات شهروندان رنجیده و ناامید امور را به دست خود می گیرند
[ترجمه ترگمان]برخی اوقات شهروندان افسرده و ناراحت امور را به دست خودشان می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In malicious falsehood the aggrieved, in this case Miss Joyce, must show the Today's comments are false.
[ترجمه گوگل]در دروغ مخرب، آسیب دیده، در این مورد خانم جویس، باید نشان دهد که نظرات امروز نادرست است
[ترجمه ترگمان]در این مورد دوشیزه جویس، در این مورد، باید اظهار نظر کرد که اظهارات امروز دروغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ازردن (فعل)
annoy, hurt, mortify, rile, afflict, fash, aggrieve, ail, vex, goad, prick, irk, irritate, harry, grate, harrow, gripe, nark, grit, lacerate, peeve, tar

جور و جفا کردن (فعل)
aggrieve

غمگین کردن (فعل)
aggrieve, disgruntle, grieve, sadden, make sorry

انگلیسی به انگلیسی

• wrong, oppress; cause sorrow; offend

پیشنهاد کاربران

بپرس