agent

/ˈeɪdʒənt//ˈeɪdʒənt/

معنی: عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار
معانی دیگر: کارگزار، امین، کنشگر، دستار، کارمند دولت، عضو سازمان دولتی، آژان، (شیمی) عامل، سازه، موجب، باعث، (عامیانه) فروشنده ی سیار، به عنوان نماینده یا عامل عمل کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person with authority to perform certain actions on behalf of another.
مترادف: ambassador, deputy, emissary, envoy, factor, proxy, representative
مشابه: advocate, attorney, charg� d'affaires, manager, negotiator, steward, substitute, syndic

- The king sent his agent to the colonies to communicate his wishes.
[ترجمه گوگل] پادشاه مامور خود را به مستعمرات فرستاد تا خواسته های خود را اعلام کند
[ترجمه ترگمان] پادشاه نماینده خود را برای برقراری ارتباط با خواسته های خود به مستعمرات فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If you want to have a career in acting, you will have to get an agent to represent you.
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید حرفه ای در بازیگری داشته باشید، باید یک نماینده بگیرید تا نماینده شما باشد
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید شغلی داشته باشید، باید یک نماینده برای نمایندگی شما پیدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My agent negotiated a good deal for me with that company.
[ترجمه گوگل] نماینده من معامله خوبی برای من با آن شرکت انجام داد
[ترجمه ترگمان] مامور من با اون شرکت برای من معامله خوبی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a force or means by which something occurs or specific ends are reached; instrumentality; cause.
مترادف: cause, force, instrumentality, means
مشابه: agency, instrument, medium, power

- A hurricane can be a powerful agent of destruction.
[ترجمه گوگل] یک طوفان می تواند عامل قدرتمندی برای تخریب باشد
[ترجمه ترگمان] یه طوفان می تونه یه عامل قدرتمندی از نابودی باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We're going to have to use a very strong cleaning agent to get out that stain.
[ترجمه گوگل] برای از بین بردن آن لکه باید از یک پاک کننده بسیار قوی استفاده کنیم
[ترجمه ترگمان] ما باید از یه مامور تمیز کننده خیلی قوی استفاده کنیم تا اون لکه رو از بین ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a manager or employee at an agency.
مترادف: employee, manager, operator
مشابه: steward, worker

- We spoke to the travel agent about the tour.
[ترجمه گوگل] در مورد این تور با آژانس مسافرتی صحبت کردیم
[ترجمه ترگمان] ما با نماینده مسافرتی در مورد این سفر صحبت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a law-enforcement or intelligence officer.
مترادف: detective, operative, policeman
مشابه: guard, investigator, spook, spy

- He worked as an agent for the FBI for many years.
[ترجمه گوگل] او سال ها به عنوان مامور اف بی آی کار می کرد
[ترجمه ترگمان] اون برای سال ها به عنوان مامور اف بی آی کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a representative, esp. a salesman.
مترادف: representative, salesman, salesperson
مشابه: traveling salesman

- We bought our encyclopedias through one of the company's agents who came to our home.
[ترجمه گوگل] ما دایره المعارف هایمان را از طریق یکی از عوامل شرکت که به خانه ما آمده بود خریدیم
[ترجمه ترگمان] ما encyclopedias را از یکی از ماموران شرکت خریدیم که به خانه ما آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. developing agent
عامل ظهور

2. sales agent
عامل فروش

3. estate agent
(انگلیس) دلال معاملات ملکی (امریکا: real estate agent)

4. forwarding agent
کارگزار ترابری،عامل حمل و نقل کالا و غیره،موسسه ی کالا رسانی

5. publicity agent
مامور تبلیغات،تبلیغات چی

6. a chemical agent
عامل شیمیایی

7. a confidential agent
مامور سری

8. a double agent
جاسوس دوجانبه

9. a literary agent
دلال ادبی،رابط میان نویسنده و ناشر

10. a police agent
پاسبان،آژان،کارمند شهربانی

11. a revenue agent
مامور مالیات

12. a travel agent
کارمند بنگاه مسافرتی

13. an exclusive agent
نماینده ی منحصر به فرد

14. an under-cover agent
مامور مخفی

15. a real estate agent
دلال معاملات ملکی

16. man is a voluntary agent
انسان عاملی است مختار.

17. need is the greatest agent of change
نیاز بزرگ ترین عامل تغییر است.

18. he is the company's new agent
او نماینده ی جدید شرکت است.

19. my brother will act as my agent
برادرم به عنوان نماینده ی من عمل خواهد کرد.

20. He is a real estate agent.
[ترجمه گوگل]او یک مشاور املاک است
[ترجمه ترگمان]او یک بنگاه معاملات ملکی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. My agent has power to sign my name.
[ترجمه گوگل]نماینده من قدرت امضای نام من را دارد
[ترجمه ترگمان]مامور من قدرتش رو داره که اسم منو امضا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I made the booking through a travel agent.
[ترجمه گوگل]من از طریق آژانس مسافرتی رزرو کردم
[ترجمه ترگمان]من تو یه آژانس مسافرتی رزرو کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. I made David my agent while I was abroad.
[ترجمه گوگل]زمانی که در خارج از کشور بودم، دیوید را نماینده خودم کردم
[ترجمه ترگمان]وقتی که من خارج از کشور بودم دیوید \"رو مامور کردم\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The agent priced the car at the right level for the market.
[ترجمه گوگل]این نماینده خودرو را در سطح مناسبی برای بازار قیمت گذاری کرد
[ترجمه ترگمان]عامل قیمت خودرو را در سطح مناسب برای بازار تعیین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. A commercial agent manages the business affairs of company.
[ترجمه گوگل]یک نماینده تجاری امور تجاری شرکت را مدیریت می کند
[ترجمه ترگمان]یک عامل تجاری امور تجاری شرکت را مدیریت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The estate agent had pictures of the house from the outside but none of its interior.
[ترجمه گوگل]مشاور املاک عکسی از خانه از بیرون داشت اما هیچ عکسی از داخل آن نداشت
[ترجمه ترگمان]مامور املاک عکسی از خانه بیرون داشت، اما هیچ یک از آن ها داخل آن نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Our agent in Rio deals with all our Brazilian business.
[ترجمه گوگل]نماینده ما در ریو با تمام مشاغل برزیلی ما سروکار دارد
[ترجمه ترگمان]نماینده ما در ریو با همه کسب وکار برزیل سر و کار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The secret agent was arrested on a charge of sabotage.
[ترجمه گوگل]مامور مخفی به اتهام خرابکاری دستگیر شد
[ترجمه ترگمان]مامور مخفی به اتهام خرابکاری بازداشت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. She was shafted by her agent over the film rights to her book.
[ترجمه گوگل]او توسط نماینده اش به خاطر حقوق فیلم کتابش تحت فشار قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]او به وسیله نماینده خود در مورد حقوق فیلم به کتاب او shafted شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. That store was a front for foreign agent.
[ترجمه گوگل]آن فروشگاه جلوی عامل خارجی بود
[ترجمه ترگمان]اون فروشگاه مال یه مامور خارجی بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عامل (اسم)
operative, agent, factor, operator, doer, assignee, procurator, spy, propellant, operant, propellent

نماینده (اسم)
proxy, representation, deputation, agent, factor, doer, representative, envoy, delegate, deputy, assignee, envoi, exponent, symptom, indicant, delegacy, indicator

مامور (اسم)
agent, envoy, officer, functionary, assignee, envoi, pursuivant

وکیل (اسم)
solicitor, proxy, attorney, agent, deputy, assignee, procurator, lieutenant, syndic

گماشته (اسم)
agent, assignee, procurator, appointee, batman

پیشکار (اسم)
agent, steward, chamberlain, majordomo

تخصصی

[حسابداری] کارگزار، واسطه
[شیمی] عامل، سازه
[کامپیوتر] فرایند خودکاری که عملی را با یک سری وظایف را با پادر میانی انسانی نشان میدهد . - عامل.نماینده - قطعه ای از فرم افزار که معمولا" سرویسی را به طور خودکار و آرام به یک فرد ارائه می دهد مثلا" ممکن است چنین قطعهای برروی کامپیوتر سرویس گیرنده اجرا شود تا نیاز های آن را به کامپیوتر سرویس دهنده اعلام کند
[مهندسی گاز] عامل
[بهداشت] عامل بیماریزا
[صنعت] عامل، مامور نماینده، وکیل
[حقوق] کارگزار، عامل، نماینده، وکیل
[نساجی] ماده - ماده عامل - معرف - شناساگر - عامل - واسطه - وکیل - نماینده
[ریاضیات] نماینده، ضریب، عامل

انگلیسی به انگلیسی

• person authorized to perform a certain action; representative; factor, cause; broker; cleansing means; substance which is able to produce an effect (pharmacology)
an agent is someone who arranges work or business for other people, especially actors or musicians.
an agent is also someone who works for a country's secret service.
you can refer to the cause of a particular effect as its agent; a formal use.

پیشنهاد کاربران

خیلی از فوتبالیست کسانی رو دارند که براشون میره مثلا با باشگاه سر دستمزد مذاکره می کنه، بازیکن رو به یه باشگاه پیشنهاد میده و از این کارها. به این ادم ها تو فوتبال میگن agent یا مدیربرنامه میگن که یکی از معروفاش هم اقای ژرژ مندز است.
agents:
عوامل دست اندرکار
عامل / نماینده / وکیل / مامور
نماینده، عامل
مثال: The real estate agent helped us find a new home.
نماینده املاک ( مشاور املاک ) به ما کمک کرد تا خانه جدیدی پیدا کنیم.
آژانت
عامل، گماشته، نماینده، کارگزار، جاسوس
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
نماینده
نماینده شخص ثالثی است که به او حق قانونی داده شده است که نماینده یک کسب و کار باشد و از طرف آن قرارداد منعقد کند.
عامل، متولی، ناظر، کارگزار
مثلاً: در حالت خودرو برقی متصل به شبکه، برای حفظ پایداری و قابلیت اطمینان عملیات نیروگاه مجازی، تنها کارگزار می تواند به طور مستقیم با اطلاعات باتری خودرو در طول شارژ خودروی برقی پلاگین تعامل داشته باشد.
کسی که ایجادکننده یا نویسندۀ یک بحث در تالارهای گفتگوی آنلاینه. بحث هایی که به صورت تبادل نظر ادامه پیدا میکنه
معادلش مدیر، استارتر، ایجادکننده
تو بازیها افسر، مامور مخفی
عنصر، عامل، جزء
اپراتور ( سیستمهای توزیع برق )
مأمور مخفی
ماده واکنش دهنده ( در مبحث شیمی )
agent ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: عامل 1
تعریف: [زبان شناسی] از نقش های معنایی که بر انجام دهندۀ فعل دلالت دارد|||متـ . کنشگر actor|||[علوم نظامی] کسی که برای به دست آوردن اطلاعات و انجام امور اطلاعاتی یا ضداطلاعاتی آموزش دیده باشد
کارمند ، کارگزار 💁💁
مأمور
اگر در عبارتی منظور، افراد جامعه یا نیروهای اقتصادی بود، بهتره واژه agent را کنشگر معنی کنیم. چرا که افراد چه در حوزه اقتصاد و چه در جامعه همواره در حال کنش هستند و در اینجا این معنا برای واژه ی agent مناسب تر است.
a substance that brings about a chemical or physical effect or causes a chemical reaction.

عامل دارویی ( پزشکی )
متصدی
مدیر برنامه، عامل، نماینده، کارگزار، دلال، واسطه.
کنکوریش : نماینده - کارگزار
هو
عامل ، جاسوس و به قول المانیها
und so weiters.
منشی! وکیل!
دلال
در مرکز تماس، به معنای کارشناس مرکز تماس می باشد.
راننده اژانس
نماینده، عامل ، کُننده کار
Responsibility was registered with a specialist work agent representation

در گرامر زبان منظور "کُننده کار" است
در سایر موارد منظور "عامل" یا " نماینده" می باشد
عامل. مدیر برنامه
مسئول

آژانس
عامل نماینده در بعضی جاها معنای جاسوس و منشی یا دستیار هم میده
افسر اداره آگاهی ، افسر FBI,
Principal - agent relationship
رابطه آمر و مامور
عامل
نماینده ( فروش، شرکت ها، بیمه )
مدیر برنامه
پیشکار، نماینده ، عامل ، مامور و گماشته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس