affray

/əˈfreɪ//əˈfreɪ/

معنی: غوغا، سلب ارامش مردم، نزاع، ستیز، هراسانیدن
معانی دیگر: زد و خورد پر سر و صدا، نزاع در شارع عام، به هم زدن آرامش و نظم عمومی، کتک کاری، مزاحمت فراهم اوردن، ترساندن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a noisy public quarrel or fight; brawl.
مترادف: altercation, brawl, broil, fight, fracas, fray, melee, quarrel, row, rumpus, scuffle, uproar, wrangle
مشابه: argument, clash, commotion, conflict, contention, disagreement, disorder, dispute, dissension, disturbance, feud, riot, skirmish, squabble, strife, struggle, tumult, tussle

جمله های نمونه

1. Wallace was charged with causing an affray at a Southampton nightclub.
[ترجمه گوگل]والاس به ایجاد نزاع در یک کلوپ شبانه ساوتهمپتون متهم شد
[ترجمه ترگمان]والاس متهم به ایجاد یک زد و خورد در کلوب شبانه Southampton شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The men were charged with affray / with causing an affray.
[ترجمه گوگل]این مردان به اختناق / به ایجاد اختلاف متهم شدند
[ترجمه ترگمان]افراد با زد و خورد متهم شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The reason for the affray is unclear, though a police spokesman played down any suggestion of feuding between criminal gangs.
[ترجمه گوگل]دلیل این دعوا مشخص نیست، اگرچه سخنگوی پلیس هرگونه پیشنهاد دعوای بین باندهای جنایتکار را رد کرد
[ترجمه ترگمان]دلیل این درگیری مشخص نیست، هر چند که یک سخنگوی پلیس هر گونه پیشنهاد دشمنی بین گروهه ای تبهکار را رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Student Fay, 2 was cleared of wounding and affray.
[ترجمه گوگل]دانش آموز فی، 2 از مجروحیت و نزاع پاک شد
[ترجمه ترگمان]فی، ۲ دانشجو، از زخمی شدن و زد و خورد تبرئه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Lowe is also charged with causing an affray.
[ترجمه گوگل]لو همچنین متهم به ایجاد اختلاف است
[ترجمه ترگمان]لاو نیز متهم به ایجاد یک زد و خورد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was sorry about the outcome of an affray that he had not started and in no way wanted.
[ترجمه گوگل]او از نتیجه یک دعوا که شروع نکرده بود و به هیچ وجه نمی خواست متاسف بود
[ترجمه ترگمان]از نتیجه یک نزاع متاسف بود که او شروع نکرده بود و به هیچ وجه مایل به این کار نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It created other offences - violent disorder, affray and threatening behaviour.
[ترجمه گوگل]این جرایم دیگر را ایجاد کرد - بی نظمی خشونت آمیز، دعوا و رفتار تهدیدآمیز
[ترجمه ترگمان]این گروه جرائم دیگر، اختلال خشونت آمیز، درگیری و رفتار تهدید کننده را ایجاد کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A Braintree man was cleared of an affray charge yesterday when the prosecution offered no further evidence against him.
[ترجمه گوگل]دیروز یک مرد Braintree از اتهام اختلاس تبرئه شد، زمانی که دادستان هیچ مدرک دیگری علیه او ارائه نکرد
[ترجمه ترگمان]دیروز که دادستانی هیچ مدرکی علیه او نشان نداد، یک نفر به برین تری رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Barnstaple crown court was told he caused an affray at a pub in Braunton, Devon.
[ترجمه گوگل]به دادگاه تاج بارن استپل گفته شد که او در یک میخانه در براونتون، دوون دعوا ایجاد کرده است
[ترجمه ترگمان]دربار سلطنتی به او گفته بود که در یک کاباره، در Braunton، دوون در affray ایجاد شده، دوون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The crime of affray is decomposed from hooliganism set by the previous Criminal Law.
[ترجمه گوگل]جرم انحراف از هوليگانيزم مقرر در قانون كيفري قبلي تجزيه مي شود
[ترجمه ترگمان]جرم زدن از ولگردی تنظیم شده توسط قانون جنایی قبلی تجزیه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. An interesting shooting affray was on in the mountains of Kentucky.
[ترجمه گوگل]یک مسابقه تیراندازی جالب در کوه های کنتاکی در جریان بود
[ترجمه ترگمان]یک زد و خورد جالب در کوهستان های کنتاکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Be a hero in the affray!
[ترجمه گوگل]در جنگ قهرمان باشید!
[ترجمه ترگمان]در جنگ قهرمان باش!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Crime of Affray is a common and frequently occurring crime.
[ترجمه گوگل]Crime of Affray جرمی رایج و متداول است
[ترجمه ترگمان]جنایت of یک جنایت رایج و مکرر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His success with Jane had resulted in the affray between him and John.
[ترجمه گوگل]موفقیت او با جین به درگیری بین او و جان منجر شد
[ترجمه ترگمان]موفقیت او با جین منجر به زد و خورد بین او و جان شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غوغا (اسم)
pandemonium, fray, turmoil, affray, melee, uproar, clamor, mobile, riot, tumult, ruckus, hubbub, scuffle, mob, scrimmage, jangle, rave, peal, canaille, din, embroilment, hordes of locusts, hurly-burly, rumpus

سلب ارامش مردم (اسم)
affray

نزاع (اسم)
quarrel, battle, fray, affray, strife, dispute, contention, discord, spar, war, warfare, fuss, scuffle, wrangle, squeal, scrap, tousle, dust-up, embroilment, falling-out

ستیز (اسم)
hate, hatred, quarrel, violence, affray, contention, antagonism, contest, anger, animosity, scuffle, injustice, mix-in, punch-up

هراسانیدن (فعل)
fray, affray, feeze

انگلیسی به انگلیسی

• commotion; fray, small scale riot; fight

پیشنهاد کاربران

1. دعوا. درگیری. کتک کاری 2. نزاع در ملاء عام
مثال:
two men were charged with affray
دو مرد نسبت به دعوا و درگیری و کتک کاری متهم شده بودند.
درگیری، نزاع در ملا عام
Massachusetts penal code article G. L. c. 277, � 39
Fighting together of two or more persons in a public place to the terror of the persons lawfully there
in order to prove this offense ( affray ) , physical force or violence should have taken place in public and one person being present there was put in fear as a result of the fighting that occurred
...
[مشاهده متن کامل]

نزاع و درگیری

بپرس