affliction

/əˈflɪkʃn̩//əˈflɪkʃn̩/

معنی: درد، مشقت، رنج، مصیبت، رنجوری، شکنجه، پریشانی، سیاه بختی، غم زدگی
معانی دیگر: ابتلا، مصیبت (در مورد سلامتی و امور شخصی)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a condition of pain or suffering, or the cause of such a state.
مترادف: distress, misery, suffering
متضاد: blessing, comfort, solace
مشابه: adversity, blow, burden, complaint, cross, discomfort, evil, grief, hardship, harm, hurt, ill, pain, plague, scourge, sore, sorrow, torment, trial, tribulation, trouble, woe

- Her arthritis had become a painful affliction that limited her activity.
[ترجمه گوگل] آرتریت او به یک بیماری دردناک تبدیل شده بود که فعالیت او را محدود می کرد
[ترجمه ترگمان] آرتروز او مشکل دردناکی شده بود که به فعالیت او محدود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His considered his shyness as an affliction.
[ترجمه رحمانیان] خجالتی بودن خود را یک مصیبت تلقی میکرد.
|
[ترجمه گوگل] او خجالتی بودن خود را یک مصیبت می دانست
[ترجمه ترگمان] شرم او را به عنوان یک ناراحتی تلقی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. in order to reduce the old man's affliction
به منظور کاستن رنج پیرمرد

2. There is a crook [an affliction, a trial] in the lot of every one.
[ترجمه گوگل]در قرعه هر کس یک کلاهبردار [یک مصیبت، یک آزمایش] وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در هر یک از موارد، یک کلاه برداری وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Now he was in deep affliction for the loss of his brother.
[ترجمه 3p] باید توجه داشت که او برای از دست دادن برادرش در رنج شدید بود.
|
[ترجمه گوگل]حالا او به خاطر از دست دادن برادرش در مصیبت عمیقی بود
[ترجمه ترگمان]اکنون به خاطر از دست دادن برادرش رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Blindness can be a terrible affliction.
[ترجمه گوگل]نابینایی می تواند یک رنج وحشتناک باشد
[ترجمه ترگمان]نابینایی می تونه یه مصیبت وحشتناک باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is hard to bear up under affliction.
[ترجمه گوگل]تحمل رنج سخت است
[ترجمه ترگمان]تحمل این وضع دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Hay fever is an affliction which arrives at an early age.
[ترجمه گوگل]تب یونجه بیماری است که در سنین پایین بروز می کند
[ترجمه ترگمان]هی تبی دردی است که به دوران اولیه می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He bore his affliction with a great dignity.
[ترجمه گوگل]او مصیبت خود را با وقار فراوان تحمل کرد
[ترجمه ترگمان]غم و غصه خود را با وقاری شاهانه تحمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is a terrible affliction; it came to her on her wedding day, like a curse.
[ترجمه گوگل]این یک مصیبت وحشتناک است; در روز عروسی اش مثل یک نفرین به سراغش آمد
[ترجمه ترگمان]مصیبت وحشتناکی است؛ روز عروسی او، مثل یک نفرین به سراغش آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. And at the same time ashamed of the affliction that he had brought down on himself.
[ترجمه گوگل]و در عین حال شرمنده از بلایی که بر سر خود آورده بود
[ترجمه ترگمان]و در همان حال از the که باخود آورده بود شرم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In football its an affliction like leprosy.
[ترجمه گوگل]در فوتبال این بیماری مانند جذام است
[ترجمه ترگمان]در فوتبال، دردی مثل جذام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Because it is an affliction peculiar to women?
[ترجمه گوگل]چون آفت مخصوص زنان است؟
[ترجمه ترگمان]چون این it مخصوص زنان است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A thought-provoking look at the ever-growing affliction of mental disturbance.
[ترجمه گوگل]نگاهی تامل برانگیز به رنج روزافزون اختلال روانی
[ترجمه ترگمان]فکری که باعث پریشانی و پریشانی و آزار دهنده مشکلات روانی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Affliction succeeds in taking the detailing associated with Raymond Carver-style dirty realism and fusing it with the pace of a detective story.
[ترجمه گوگل]Affliction موفق می شود جزییات مرتبط با رئالیسم کثیف به سبک ریموند کارور را بگیرد و آن را با سرعت یک داستان پلیسی ترکیب کند
[ترجمه ترگمان]Affliction با در دست گرفتن جزئیات مربوط به واقع گرایی کثیف ریموند کارور و آمیختن آن با سرعت یک داستان کارآگاهی موفق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Just hear of your great affliction please accept my heartfelt sympathy.
[ترجمه گوگل]فقط از مصیبت بزرگ خود بشنوید، لطفاً همدردی قلبی من را بپذیرید
[ترجمه ترگمان]فقط شنیدن این مصیبت بزرگ، لطفا همدردی مرا بپذیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The tort of false imprisonment is the affliction of bodily restraint on a person that is not authorized by the law.
[ترجمه گوگل]مجازات حبس کاذب عبارت است از ابتلای فرد به حبس بدنی که قانون آن را مجاز نمی داند
[ترجمه ترگمان]خسارت حبس کاذب، رنج خویشتن داری جسمی بر فردی است که به موجب قانون مجاز نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درد (اسم)
ache, pain, agony, distress, affliction, ailment, dregs, shoot, teen, pang

مشقت (اسم)
hardship, affliction, adversity, difficulty, travail, toil

رنج (اسم)
mortification, throe, pain, agony, affliction, labor, toil, tribulation, discomfort, discomfiture, trial, fatigue, bale, difficulties, teen

مصیبت (اسم)
calamity, affliction, catastrophe, disaster, mishap, tragedy, suffering, sorrow, bale, depravation

رنجوری (اسم)
affliction

شکنجه (اسم)
affliction, torture, persecution, torment, excruciation, rack

پریشانی (اسم)
baffle, confusion, depression, distress, affliction, turmoil, agitation, worriment, desolation, disturbance, bother, ramble, dolor, nonplus, remorse, discomposure, dolour, woe

سیاه بختی (اسم)
affliction, misfortune, disaster, ill luck, infelicity

غم زدگی (اسم)
affliction, worriment

انگلیسی به انگلیسی

• suffering, pain, torment
an affliction is something which causes suffering; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: The state of suffering or pain; distress 😞💔
🔍 مترادف: Suffering
✅ مثال: His long - term affliction with illness made everyday tasks challenging.
بیماری
ابتلا
مصیبت، دردسر
در موارد توضیح علل بیماری این کلمه به معنی اختلال می باشد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : afflict
✅️ اسم ( noun ) : affliction
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
عفونت
trouble
misery
misfortune
Woe
affliction = plague

بپرس