اسم ( noun )
• : تعریف: a condition of pain or suffering, or the cause of such a state.
• مترادف: distress, misery, suffering
• متضاد: blessing, comfort, solace
• مشابه: adversity, blow, burden, complaint, cross, discomfort, evil, grief, hardship, harm, hurt, ill, pain, plague, scourge, sore, sorrow, torment, trial, tribulation, trouble, woe
• مترادف: distress, misery, suffering
• متضاد: blessing, comfort, solace
• مشابه: adversity, blow, burden, complaint, cross, discomfort, evil, grief, hardship, harm, hurt, ill, pain, plague, scourge, sore, sorrow, torment, trial, tribulation, trouble, woe
- Her arthritis had become a painful affliction that limited her activity.
[ترجمه گوگل] آرتریت او به یک بیماری دردناک تبدیل شده بود که فعالیت او را محدود می کرد
[ترجمه ترگمان] آرتروز او مشکل دردناکی شده بود که به فعالیت او محدود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آرتروز او مشکل دردناکی شده بود که به فعالیت او محدود شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His considered his shyness as an affliction.
[ترجمه رحمانیان] خجالتی بودن خود را یک مصیبت تلقی میکرد.|
[ترجمه گوگل] او خجالتی بودن خود را یک مصیبت می دانست[ترجمه ترگمان] شرم او را به عنوان یک ناراحتی تلقی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید