afflicted

/əˈflɪkt//əˈflɪkt/

پریشان، مصیبت زده، محنت زده، غمزده، غمدیده، غمخور، دچار، مبتلا

جمله های نمونه

1. he was afflicted with poor eyesight and diabetes
او از ضعف باصره و مرض قند رنج می برد.

2. strife between the two lords afflicted the village
کشمکش میان آن دو لرد دهکده را دچار مصیبت کرد.

3. Italy has been afflicted by political corruption for decades.
[ترجمه Ali momtazi] ایتالیا برای ده ها دچار /مبتلا به/درگیر با فساد سیاسی بوده است
|
[ترجمه گوگل]ایتالیا چندین دهه است که گرفتار فساد سیاسی بوده است
[ترجمه ترگمان]ایتالیا چندین دهه است که از فساد سیاسی رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was afflicted always with a gnawing restlessness.
[ترجمه گوگل]او همیشه گرفتار یک بیقراری خفن کننده بود
[ترجمه ترگمان]همیشه ناراحت بود و بی قراری می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is afflicted with severe rheumatics.
[ترجمه گوگل]او به رماتیسم شدید مبتلا است
[ترجمه ترگمان]او مبتلا به rheumatics شدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. About 40% of the country's population is afflicted with the disease.
[ترجمه گوگل]حدود 40 درصد از جمعیت کشور به این بیماری مبتلا هستند
[ترجمه ترگمان]حدود ۴۰ درصد از جمعیت کشور مبتلا به این بیماری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They are always afflicted with the noise made by the passing planes.
[ترجمه امیرمحمد] انها همیشه از صدای هواپیماهای عبوری رنج میبرند ( ناراحت هستند )
|
[ترجمه گوگل]آنها همیشه گرفتار سر و صدای هواپیماهای عبوری هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها همیشه با سر و صدا از هواپیماهای عبور می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Many of the children are afflicted by festering sores.
[ترجمه گوگل]بسیاری از کودکان به زخم های چرکین مبتلا هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از کودکان مبتلا به زخم های چرکین و چرکین هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She has been afflicted with a serious illness.
[ترجمه گوگل]او به یک بیماری سخت مبتلا شده است
[ترجمه ترگمان]دچار یک بیماری جدی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The people of the afflicted areas are certain to need our help.
[ترجمه گوگل]مردم مناطق آسیب دیده قطعا به کمک ما نیاز دارند
[ترجمه ترگمان]مردم مناطق متاثر از این که به کمک ما نیاز دارند، مطمئن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A plague of locusts afflicted the land.
[ترجمه گوگل]بلای ملخ زمین را گرفت
[ترجمه ترگمان]یه آفت ملخ روی زمین افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A terrible restlessness that was like to hunger afflicted Martin Eden.
[ترجمه گوگل]بی قراری وحشتناکی که شبیه گرسنگی بود مارتین ادن را گرفتار کرد
[ترجمه ترگمان]بی قراری وحشتناکی که شبیه به گرسنگی مارتین ای دن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Severe drought has afflicted the countryside.
[ترجمه گوگل]خشکسالی شدید روستاها را تحت تأثیر قرار داده است
[ترجمه ترگمان]خشکسالی شدید حومه شهر را تحت تاثیر قرار داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He's badly afflicted with a skin disorder.
[ترجمه گوگل]او به شدت به یک اختلال پوستی مبتلا شده است
[ترجمه ترگمان]بدجوری مبتلا به اختلال پوستی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She has been much afflicted by this sad news.
[ترجمه گوگل]او از این خبر ناراحت کننده بسیار متأثر شده است
[ترجمه ترگمان]از این خبر غم انگیز خیلی ناراحت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• distressed; infected, stricken, plagued, tormented

پیشنهاد کاربران

بپرس