affirm

/əˈfɜːrm//əˈfɜːm/

معنی: تصدیق کردن، شهادت دادن، بطور قطع گفتن، اظهار کردن، اثبات کردن، تصریح کردن
معانی دیگر: اذعان کردن (در مقابل: انکار کردن denyto)، به طور قطع گفتن، تاکید کردن، قانونی کردن، تصویب کردن، تایید کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: affirms, affirming, affirmed
مشتقات: affirming (adj.)
(1) تعریف: to firmly declare (something), or to state or maintain (something) as true.
مترادف: assert, aver, claim, declare, maintain, state
متضاد: contradict, deny, negate, negative
مشابه: acknowledge, allege, asseverate, attest, avouch, certify, predicate, profess, pronounce, protest, say, swear, testify

- When questioned by the press, the superintendent affirmed his faith in the police department.
[ترجمه گوگل] هنگامی که توسط مطبوعات مورد بازجویی قرار گرفت، سرپرست ایمان خود را به اداره پلیس تأیید کرد
[ترجمه ترگمان] هنگامی که توسط مطبوعات مورد سوال قرار گرفت، رئیس به پلیس ایمان خود را در اداره پلیس تایید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The expert affirmed that the fingerprints were identical.
[ترجمه ا. رضایی] متخصص تایید کرد اثر انگشت یک سان بود
|
[ترجمه شفیعی] کارشناس یک سان بودن اثر انگشت را تایید کرد.
|
[ترجمه گوگل] کارشناس تایید کرد که اثر انگشت یکسان است
[ترجمه ترگمان] متخصص تایید کرد اثر انگشت یک سان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to ratify or confirm.
مترادف: approve
متضاد: negate, negative
مشابه: accept, confirm, endorse, ratify, seal, sustain, validate

- The party has affirmed his nomination as its candidate for the presidency.
[ترجمه گوگل] این حزب نامزدی وی را به عنوان نامزد خود برای ریاست جمهوری تایید کرده است
[ترجمه ترگمان] این حزب نامزدی خود را به عنوان نامزد خود برای ریاست جمهوری تایید کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. I can affirm that no one will lose their job.
[ترجمه گوگل]من می توانم تأیید کنم که هیچ کس شغل خود را از دست نخواهد داد
[ترجمه ترگمان]من تایید می کنم که هیچ کس شغلش را از دست نخواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Everything I had accomplished seemed to affirm that opinion.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید هر کاری که انجام داده بودم این عقیده را تأیید می کرد
[ترجمه ترگمان]هر کاری که انجام دادم این بود که نظر را تایید کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Justice Frank Murphy dissented separately and voted to affirm the conviction.
[ترجمه گوگل]قاضی فرانک مورفی به طور جداگانه مخالفت کرد و به تایید این محکومیت رای داد
[ترجمه ترگمان]قاضی \"فرانک مورفی\" به طور جداگانه مخالفت کرد و رای به تایید این محکومیت داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is therefore our duty to affirm the judgment ordering Bakke admitted to the University.
[ترجمه گوگل]بنابراین این وظیفه ماست که حکمی را که باککه در دانشگاه پذیرفته شد را تایید کنیم
[ترجمه ترگمان]بنابراین وظیفه ما این است که حکمی را که Bakke به دانشگاه اعتراف کرده است تایید کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Other members of the Court affirm on the basis of their reading of certain statutes.
[ترجمه گوگل]سایر اعضای دیوان بر اساس قرائت آنها از قوانین خاص تأیید می کنند
[ترجمه ترگمان]سایر اعضای این دادگاه بر پایه خواندن اساسنامه خاصی تاکید می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. One may affirm the fundamental principle of non-violence and yet feel morally bound to kill the madman given the circumstances.
[ترجمه گوگل]فرد ممکن است اصل اساسی عدم خشونت را تأیید کند و با این حال احساس کند که از نظر اخلاقی مجبور است دیوانه را با توجه به شرایط بکشد
[ترجمه ترگمان]فرد ممکن است اصل بنیادی عدم خشونت را تایید کند و با این حال از نظر اخلاقی موظف است که با توجه به شرایط، آن دیوانه را بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There are moral standards that we must affirm for our children.
[ترجمه گوگل]معیارهای اخلاقی وجود دارد که ما باید آنها را برای فرزندان خود تأیید کنیم
[ترجمه ترگمان]معیارهای اخلاقی ای وجود دارند که باید برای فرزندان مان تایید کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Only this strictly limited interpretation, intended to affirm obedience as the main point, was fostered by the palace.
[ترجمه گوگل]فقط این تفسیر محدود، که هدف آن تایید اطاعت به عنوان نکته اصلی بود، توسط کاخ تقویت شد
[ترجمه ترگمان]تنها این تفسیر محدود، که قصد داشت اطاعت را به عنوان نقطه اصلی مورد تایید قرار دهد، توسط کاخ پرورش داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Aristotle might affirm that it was impossible for another cosmos like our own to exist.
[ترجمه گوگل]ارسطو ممکن است تصدیق کند که وجود کیهان دیگری مانند جهان ما غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]ارسطو ممکن است تصدیق کند که دنیای دیگری مانند دنیای ما غیرممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. WE AFFIRM that Scripture in its entirety is inerrant, being free from all falsehood, fraud, or deceit.
[ترجمه گوگل]ما تأیید می کنیم که کتاب مقدس به طور کامل خطاناپذیر است و عاری از هرگونه دروغ، تقلب یا فریب است
[ترجمه ترگمان]ما می دانیم که کتاب [ کتاب مقدس ] در تمامیت آن، inerrant است، که از همه دروغ، تقلب و فریب آزاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We also proved the chemotaxis has no affirm correlation with the metabolism.
[ترجمه گوگل]ما همچنین ثابت کردیم که کموتاکسی هیچ ارتباطی با متابولیسم ندارد
[ترجمه ترگمان]همچنین ثابت کردیم که chemotaxis هیچ همبستگی تایید کننده با متابولیسم ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I affirm this thing over and over, but finally they wrong.
[ترجمه مانی] من بارها و بارها این مطالب را تأییدمیکنم، اما در نهایت آنها اشتباه هستند.
|
[ترجمه گوگل]من بارها و بارها این موضوع را تأیید می کنم، اما در نهایت آنها اشتباه می کنند
[ترجمه ترگمان]من این کار را بارها و بارها انجام می دهم، اما بالاخره اشتباه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I dare affirm that the tomato will be very expensive.
[ترجمه گوگل]من به جرات می گویم که گوجه فرنگی بسیار گران خواهد بود
[ترجمه ترگمان]اطمینان دارم که این گوجه هم بسیار گران خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I can affirm that he is tenacious and pertinacious as are few.
[ترجمه گوگل]من می توانم تأیید کنم که او به اندازه تعداد کمی سرسخت و متین است
[ترجمه ترگمان]می توانم تایید کنم که او سرسخت و مصمم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

شهادت دادن (فعل)
affirm, evidence, witness, testify, attest, testate, voucher

بطور قطع گفتن (فعل)
affirm

اظهار کردن (فعل)
express, profess, declare, affirm, suggest, allude, froth, import, state

اثبات کردن (فعل)
assert, affirm, aver, demonstrate, prove, corroborate

تصریح کردن (فعل)
affirm, restate, clarify, explain, reiterate, specify, stipulate

تخصصی

[حقوق] تایید کردن، تصدیق کردن، اثبات کردن، ابرام کردن، شهادت دادن
[ریاضیات] اثبات کردن، تصدیق کردن، اظهار کردن

انگلیسی به انگلیسی

• confirm; claim; state to be true
if you affirm a fact, you state that it is definitely true; a formal word.
if you affirm an idea or belief, you indicate clearly that you have this idea or belief; a formal word.

پیشنهاد کاربران

تایید کردن، تصدیق کردن
مسلّم شده
قبل از جمله می تواند به معنی' تایید شد' باشد.
مثال:
Affirm, Cathay 403, CH in sight
تایید شد، CH, Cathay 403 در دیدرس
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : affirm
✅️ اسم ( noun ) : affirmation / affirmative
✅️ صفت ( adjective ) : affirmative
✅️ قید ( adverb ) : affirmatively
گواهی دادن
stipulate تصریح کردن
answer/reply in the affirmative=[formal] to say ‘yes’
تایید کردن
صحه گذاشتن بر . . .
نشان دادن

بپرس