affiliated

/əˈfɪliˌet//əˈfɪlieɪt/

(verb transitive) (افراد، موسسات و غیره) به وابستگی پذیرفتن، وابسته کردن، عضو وابسته کردن they affiliated themselves with leftist groups آنان خود را به دستجات چپ گرای وابسته کردند (verb transitive) (بچه نامشروع) پدر...را تعیین کردن (verb intransitive) وابسته شدن، مربوط شدن، پیوستن، ملحق شدن، وابسته بودن، مربوط بودن (noun) (شخص، موسسه، عضو) وابسته questionnaires were sent to all the affiliated unions پرسشنامه ها به کلیه اتحادیه های وابسته ارسال شد the ford motor company and its affiliates کمپانی اتومبیل سازی فورد و شرکت های وابسته به آن

جمله های نمونه

1. they affiliated themselves with leftist groups
آنان خود را به دستجات چپ گرای وابسته کردند.

2. questionnaires were sent to all the affiliated unions
پرسشنامه ها به کلیه اتحادیه های وابسته ارسال شد.

3. The hospital is affiliated with the local university.
[ترجمه گوگل]این بیمارستان وابسته به دانشگاه محلی است
[ترجمه ترگمان]بیمارستان وابسته به دانشگاه محلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The Society is not affiliated with any political party.
[ترجمه گوگل]این انجمن به هیچ حزب سیاسی وابسته نیست
[ترجمه ترگمان]انجمن به هیچ حزب سیاسی وابسته نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The college is affiliated to the university.
[ترجمه گوگل]کالج وابسته به دانشگاه است
[ترجمه ترگمان]دانشگاه به دانشگاه وابسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The school is affiliated with a national association of driving schools.
[ترجمه گوگل]این مدرسه به انجمن ملی آموزشگاه های رانندگی وابسته است
[ترجمه ترگمان]این مدرسه وابسته به اتحادیه ملی آموزشگاه های رانندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They affiliated themselves with the same political party.
[ترجمه گوگل]آنها خود را به همان حزب سیاسی وابسته کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها خودشان به یک حزب سیاسی وابسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We are affiliated with the national group.
[ترجمه گوگل]ما وابسته به گروه ملی هستیم
[ترجمه ترگمان]ما وابسته به گروه ملی هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The Association provides information on affiliated clubs.
[ترجمه گوگل]انجمن اطلاعاتی در مورد باشگاه های وابسته ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]انجمن اطلاعات مربوط به باشگاه های وابسته را تامین می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. This college is affiliated to Beijing University.
[ترجمه گوگل]این کالج وابسته به دانشگاه پکن است
[ترجمه ترگمان]این دانشکده وابسته به دانشگاه پکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She affiliated her child to him.
[ترجمه مهرداد] او پدر بچه اش را از لحاظ شرعی مشخص کرد
|
[ترجمه گوگل]او فرزندش را به او وابسته کرد
[ترجمه ترگمان]او بچه خود را به او نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The research centre is affiliated with the university.
[ترجمه گوگل]مرکز تحقیقات وابسته به دانشگاه می باشد
[ترجمه ترگمان]مرکز تحقیقات وابسته به دانشگاه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He will remain affiliated with the firm as a special associate director.
[ترجمه گوگل]او همچنان به عنوان معاون ویژه مدیر وابسته به شرکت خواهد بود
[ترجمه ترگمان]او همچنان با شرکت به عنوان یک دستیار خاص وابسته خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The College is affiliated to the University.
[ترجمه گوگل]کالج وابسته به دانشگاه است
[ترجمه ترگمان]دانشکده وابسته به دانشگاه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The doctors are affiliated with the Relief Fund.
[ترجمه گوگل]پزشکان وابسته به صندوق امداد هستند
[ترجمه ترگمان]پزشکان وابسته به صندوق امداد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• associated, closely connected; related

پیشنهاد کاربران

Antonym : unaffiliated : بیطرف - غیر وابسته - بی مذهب
وابسته
connected with or controlled by a group or organization
مرتبط با یک گروه یا سازمان یا تحت کنترل آنها
She was admitted into the Chicago Medical School, then affiliated with Northwestern University
He resigned as chairman of the Petra Group and as director of its affiliated companies
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/affiliated
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : affiliate
✅️ اسم ( noun ) : affiliation / affiliate
✅️ صفت ( adjective ) : affiliated
✅️ قید ( adverb ) : _
وابسته
متعلق
ملحق شده، پیوسته
وابسته، متعلق، مربوط

بپرس