اسم ( noun )
• (1) تعریف: a feeling of warmth and fondness for someone or something.
• مترادف: fondness
• متضاد: antipathy, coldness
• مشابه: attachment, caring, devotion, friendliness, good will, liking, love, partiality, tenderness, warmth
• مترادف: fondness
• متضاد: antipathy, coldness
• مشابه: attachment, caring, devotion, friendliness, good will, liking, love, partiality, tenderness, warmth
- As a kindergarten teacher, I develop affection for the children in my class each year.
[ترجمه احمد قربانی] من به عنوان یک معلم مهدکودک، هر سال نسبت به بچه های کلاسم محبت می کنم.|
[ترجمه گوگل] من به عنوان مربی مهدکودک، هر سال نسبت به بچه های کلاسم محبت می کنم[ترجمه ترگمان] من به عنوان یک معلم مهد کودک، هر سال نسبت به کودکان کلاس خود محبت ایجاد می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He loves his children, but sometimes it's difficult for him to show his affection to them.
[ترجمه Meghdad Gh] او عاشق بچه هایش است اما بعضی وقت ها برایش دشوار است که محبتش را به آنها نشان بدهد|
[ترجمه احمد قربانی] او فرزندانش را دوست دارد، اما گاهی اوقات نشان دادن محبت خود به آنها برایش سخت است.|
[ترجمه شان] او فرزندانش را دوست دارد، اما گاهی برایش دشوار است که مهر و محبت خودرا نسبت به آنان نشان دهد.|
[ترجمه گوگل] او فرزندانش را دوست دارد، اما گاهی اوقات نشان دادن محبت خود به آنها برایش سخت است[ترجمه ترگمان] او بچه هایش را دوست دارد، اما بعضی وقت ها برایش دشوار است که احساساتش را به آن ها نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (often pl.) emotion, esp. love.
• مترادف: emotion, feelings, sentiment
• مشابه: love
• مترادف: emotion, feelings, sentiment
• مشابه: love
- I can see why she is the object of his affections.
[ترجمه MMT] می فهمم چرا او ( آن زن ) مورد توجه اش ( این مرد ) قرازرگرفته است|
[ترجمه احمد قربانی] می توانم ببینم که چرا او هدف محبت های اوست|
[ترجمه شان] من می توانم متوجه شوم که چرا این زن مورد علاقه آن مرد است.|
[ترجمه گوگل] من می توانم بفهمم که چرا او هدف محبت های او است[ترجمه ترگمان] من می فهمم که چرا این زن به او علاقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید