صفت ( adjective )
• (1) تعریف: acted upon, influenced, or altered.
• مترادف: altered, influenced
• متضاد: unaffected
• مشابه: changed, modified, transformed
• مترادف: altered, influenced
• متضاد: unaffected
• مشابه: changed, modified, transformed
- The affected towns had to be evacuated.
[ترجمه گوگل] شهرهای آسیب دیده باید تخلیه می شدند
[ترجمه ترگمان] شهرهای آسیب دیده باید تخلیه شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شهرهای آسیب دیده باید تخلیه شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: touched emotionally; moved; impressed.
• مترادف: moved, touched
• مشابه: distressed, stirred
• مترادف: moved, touched
• مشابه: distressed, stirred
- When we saw the film, I was very affected, but it didn't seem to touch him at all.
[ترجمه نیلوفر مرادی] وقتی ما اون فیلم رو دیدیم من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ولی اصلا" به نظر نمیومد روی اون تاثیری گذاشته باشه.|
[ترجمه گوگل] وقتی فیلم را دیدیم خیلی متاثر شدم، اما انگار اصلاً به او دست نزد[ترجمه ترگمان] وقتی فیلم را دیدیم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، اما به نظر نمی رسید که او را لمس کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: affectedly (adv.), affectedness (n.)
مشتقات: affectedly (adv.), affectedness (n.)
• (1) تعریف: assumed; pretended.
• مترادف: assumed, pretended, simulated
• مشابه: contrived, counterfeit, feigned, hollow, phony, sham, spurious, unnatural
• مترادف: assumed, pretended, simulated
• مشابه: contrived, counterfeit, feigned, hollow, phony, sham, spurious, unnatural
- The author is critical of what she sees as the affected morality of the upper class.
[ترجمه گوگل] نویسنده از آنچه که به عنوان اخلاق آسیب دیده طبقه بالا می بیند انتقاد می کند
[ترجمه ترگمان] نویسنده منتقد چیزی است که او به عنوان اخلاق تحت تاثیر طبقه بالایی می بیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نویسنده منتقد چیزی است که او به عنوان اخلاق تحت تاثیر طبقه بالایی می بیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: artificial in manner and appearance.
• مترادف: artificial, forced, mannered
• متضاد: artless, natural, simple, unaffected, unpretentious
• مشابه: cutesy, genteel, highfalutin, la-di-da, mincing, pompous, precious, pretentious, studied, theatrical
• مترادف: artificial, forced, mannered
• متضاد: artless, natural, simple, unaffected, unpretentious
• مشابه: cutesy, genteel, highfalutin, la-di-da, mincing, pompous, precious, pretentious, studied, theatrical
- He's a nice enough person but his manner seems so affected that he appears to be a snob.
[ترجمه گوگل] او به اندازه کافی آدم خوبی است، اما رفتارش به قدری متاثر به نظر می رسد که به نظر می رسد یک اسنوب است
[ترجمه ترگمان] او آدم خوبی است، اما رفتارش چنان تحت تاثیر قرار گرفته است که انگار یک افاده ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او آدم خوبی است، اما رفتارش چنان تحت تاثیر قرار گرفته است که انگار یک افاده ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید