affairs


معنی: مصالح

بررسی کلمه

اسم جمع ( plural noun )
• : تعریف: public or business matters.

- As mayor, he is always busy with the affairs of the city.
[ترجمه دریا] به عنوان شهردار، او همیشه درگیر مسائل شهر است
|
[ترجمه گوگل] او به عنوان شهردار همیشه به امور شهر مشغول است
[ترجمه ترگمان] به عنوان شهردار همیشه درگیر امور شهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. administrative affairs
امور اداری

2. foreign affairs
روابط برون مرزی

3. public affairs
امور اجتماعی

4. current affairs
جریانات (سیاسی) روز

5. canada's domestic affairs
امور داخلی کانادا

6. he had affairs with several women
با چند زن رابطه ی نامشروع داشت.

7. a country's internal affairs
امور داخلی یک کشور

8. the company's tangled affairs
اوضاع مغشوش شرکت

9. the country's external affairs
امور خارجی کشور

10. the country's financial affairs
امور مالی کشور

11. the pressure of affairs
تراکم کارها

12. the state of affairs
چگونگی اوضاع

13. to settle one's affairs
کارهای خود را سر و سامان دادن

14. keep out of my affairs
در کارهای من دخالت نکن !

15. the sorry state of affairs in that contry
وضع اسف انگیز امور در آن کشور

16. . . . to unravel our tangled affairs
. . . گره از کار فروبسته ی ما بگشاید

17. a comprehensive student of racial affairs
یک پژوهشگر دانا در امور نژادی

18. a new track in foreign affairs
طریقه تازه ای در امور برون مرزی

19. don't let interlopers into the affairs of the shop
نگذار اشخاص فضول از کار دکان سر دربیاورند.

20. in the sphere of mundane affairs
در محدوده ی امور دنیوی

21. interference in other countries' internal affairs
دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر

22. the controversy about his illicit affairs
سر و صدای مربوط به روابط نامشروع او

23. their criticisms centered on foreign affairs
انتقادات آنها مربوط به امور خارجه بود.

24. to meddle in other countries' affairs
در امور کشورهای دیگر مداخله کردن

25. poke one's nose into someone's affairs
در کار دیگران فضولی کردن،دخالت بی جا کردن

26. i am going to order my affairs and then leave
می خواهم کارهایم را سر و صورت دهم و بعد اینجا را ترک کنم.

27. our office is concerned with immigrant affairs
اداره ی ما با امور مهاجرتی سر و کار دارد.

28. stop fucking around with my personal affairs
دست از دخالت در امور شخصی من بردار.

29. he felt compelled to interfere in their affairs
او احساس می کرد که باید در کارهای آنها دخالت کند.

30. he likes to pry into other people's affairs
او دوست دارد سر از کار دیگران در بیاورد.

31. they follow a hands-off policy in the affairs of other countries
آنان از سیاست عدم مداخله (نادرآمیزی) در امور کشورهای دیگر پیروی می کنند.

32. you shouldn't be messing in other people's affairs
تو نباید در کار دیگران دخالت کنی !

33. i asked her to stop nosing into my affairs
از او خواستم که کاری به کار (امور) من نداشته باشد.

34. the limits of state interference in the private affairs of the people
حدود دخالت دولت در امور خصوصی مردم

35. akbar always wants to spy into other people's private affairs
اکبر همیشه می خواهد از کارهای خصوصی دیگران سر در بیاورد.

مترادف ها

مصالح (اسم)
affairs, materials, interests, benefits

انگلیسی به انگلیسی

• matters and transactions having professional or public interest; personal business or concern

پیشنهاد کاربران

اتفاقات سیاسی و اجتماعی مهم
به طور کلی تو زمینه های کشورداری و سیاسی میشه "امور"
مثلا در مثال زیر میشه "امور داخلی"
Khosrow II launched an offensive against Constantinople, ostensibly to avenge Maurice's death, but clearly aiming at expanding his empire to the west, taking advantage of the turmoil in Byzantine affairs.
...
[مشاهده متن کامل]


آشفتگی و پریشانی در امور داخلی بیزانس

1. منافع شخصی یا تجاری
2. موضوعات مورد علاقه عمومی
مسائل،
مصالح،
امور
The report asks many questions about the day - to - day conduct of the industry's affairs
کاروبار - تصدی - مسئولیت
عشقبازی - رابطه فرازناشویی
امور حسّبی
امور

بپرس