advertent


معنی: دقیق، مواظب، متوجه
معانی دیگر: (قدیمی) متوجه، هشیار، شنوا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: advertently (adv.), advertence (n.), advertency (n.)
• : تعریف: paying attention; heedful.
متضاد: inadvertent

- I'm always advertent to what my adviser has to say.
[ترجمه گوگل] من همیشه نسبت به آنچه مشاورم می گوید آگاه هستم
[ترجمه ترگمان] من همیشه فکر می کنم که مشاور من باید چی بگه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The quality or practice of being advertent; heedfulness.
[ترجمه گوگل]کیفیت یا عملکرد عمدی بودن؛ توجه
[ترجمه ترگمان]کیفیت یا عمل of بودن؛ heedfulness
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Finally, the article put forward the advertent problem when the strategy is put into practice.
[ترجمه گوگل]در نهایت، این مقاله زمانی که استراتژی به مرحله اجرا در می‌آید، مشکل غافلگیرانه را مطرح می‌کند
[ترجمه ترگمان]در نهایت، این مقاله مساله advertent را زمانی مطرح می کند که استراتژی به عمل آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The equipment design and advertent questions in soybean cold dehulling technique were introduced.
[ترجمه گوگل]طراحی تجهیزات و سؤالات عمدی در تکنیک جداسازی سرد سویا معرفی شد
[ترجمه ترگمان]طراحی تجهیزات و سوالات advertent در روش خشک کردن سویا به کار گرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Explained the contact size that the advertent technique requests tool machine that tool machine need with the whole style secondly.
[ترجمه گوگل]ثانیاً اندازه تماسی را که تکنیک advertent درخواست می‌کند ماشین ابزاری که ماشین ابزار نیاز دارد با کل سبک توضیح داد
[ترجمه ترگمان]اندازه تماس را توضیح داد که تکنیک advertent ماشین ابزار را درخواست می کند که ماشین ابزار با کل سبک نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Ask broad stationmaster friends to inquire PR later, appraisal PR is true advertent!
[ترجمه گوگل]از دوستان بزرگ ایستگاه بخواهید که بعداً روابط عمومی را جویا شوند، روابط عمومی ارزیابی یک تبلیغ واقعی است!
[ترجمه ترگمان]از دوستان stationmaster بخواهید که بعدا تحقیق کنند، ارزیابی روابط عمومی درست است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. For instance, when choosing a bed to provide, they will be advertent the distance of bedplate and ground, the soft strong pitch of mattess.
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، هنگام انتخاب یک تخت برای تهیه، آنها به فاصله سطح تخت و زمین، سطح نرم و قوی مات توجه خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال، هنگام انتخاب یک بس تر برای تامین، آن ها در فاصله of و زمین، زمین نرم و نرم of قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Effective segregating actions should be taken to prevent the in - advertent use AND delivery of non - conforming products.
[ترجمه گوگل]اقدامات تفکیک موثر باید برای جلوگیری از استفاده ناخواسته و تحویل محصولات ناسازگار انجام شود
[ترجمه ترگمان]اقدامات جداسازی موثر باید برای جلوگیری از کاربرد و تحویل محصولات غیر منطبق انجام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This paper briefly introduced the feature of PCI protocol slave mode interface chip PCI9052 and illustrated the advertent items when configuring the EEPROM.
[ترجمه گوگل]این مقاله به طور خلاصه ویژگی PCI9052 رابط حالت برد پروتکل پروتکل PCI را معرفی کرده و موارد مورد نظر را هنگام پیکربندی EEPROM نشان می‌دهد
[ترجمه ترگمان]این مقاله به طور خلاصه ویژگی چیپ واسط mode حالت برده PCI را معرفی کرده و موارد advertent را در هنگام پیکربندی EEPROM نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. If you paid close attention to fasten a person, they also are met advertent you.
[ترجمه گوگل]اگر به بستن یک نفر توجه زیادی کردید، او نیز با شما روبرو می شود
[ترجمه ترگمان]اگر به آن دقت کنید که فردی را ببندید، آن ها هم با شما ملاقات می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دقیق (صفت)
careful, accurate, precise, exact, detailed, stringent, astringent, tender, advertent, watchful, exquisite, wistful, sound, set, punctual, astute, scholastic, subtle, tenuous, particular, literal, punctilious, scrutinizing

مواظب (صفت)
careful, alert, trim, advertent, attentive, cautious, watchful, mindful, solicitous, heedful, tidy, attent, surveillant, considerate, dutiful, forethoughtful, overwarm

متوجه (صفت)
careful, alert, advertent, attentive, mindful, facing, heedful, setting off

انگلیسی به انگلیسی

• mindful, attentive; careful

پیشنهاد کاربران

از روی قصد، بعمدا، عمدا
Intentional
آگاهانه. عمدی. ارادی.
مثلاadvertent conduct

بپرس