صفت ( adjective )
• (1) تعریف: not anchored, as a boat; drifting.
• مترادف: awash, drifting
• مشابه: astray, at sea, rootless, unsettled, wandering
• مترادف: awash, drifting
• مشابه: astray, at sea, rootless, unsettled, wandering
- The boat had become unmoored and was now adrift in the sea.
[ترجمه گوگل] قایق از لنگر خارج شده بود و اکنون در دریا سرگردان بود
[ترجمه ترگمان] قایق به صورت unmoored درآمده بود و اکنون در دریا سرگردان شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قایق به صورت unmoored درآمده بود و اکنون در دریا سرگردان شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: without purpose or decisiveness.
• مترادف: aimless, directionless, drifting, indecisive, irresolute, purposeless
• مشابه: uncertain
• مترادف: aimless, directionless, drifting, indecisive, irresolute, purposeless
• مشابه: uncertain
- His life is adrift.
[ترجمه گوگل] زندگی او سرگردان است
[ترجمه ترگمان] زندگیش بی هدف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندگیش بی هدف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• (1) تعریف: without anchor, as a boat; drifting.
• مترادف: awash, drifting
• مترادف: awash, drifting
- The ship was set adrift by the storm.
[ترجمه گوگل] کشتی در اثر طوفان غرق شد
[ترجمه ترگمان] کشتی دست خوش طوفان شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کشتی دست خوش طوفان شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in a purposeless or indecisive manner.
• مترادف: aimlessly, indecisively, irresolutely, purposelessly
• مترادف: aimlessly, indecisively, irresolutely, purposelessly
- Her thoughts wandered adrift.
[ترجمه گوگل] افکارش سرگردان شدند
[ترجمه ترگمان] افکارش سرگردان شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] افکارش سرگردان شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید