فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: admonishes, admonishing, admonished
مشتقات: admonishingly (adv.), admonisher (n.), admonishment (n.)
حالات: admonishes, admonishing, admonished
مشتقات: admonishingly (adv.), admonisher (n.), admonishment (n.)
• (1) تعریف: to caution or warn.
• مترادف: caution, warn
• مشابه: advise, correct, counsel, forearm, forewarn, lesson
• مترادف: caution, warn
• مشابه: advise, correct, counsel, forearm, forewarn, lesson
- His brother admonished him not to invest all his money in stocks.
[ترجمه گوگل] برادرش به او توصیه کرد که تمام پول خود را در سهام سرمایه گذاری نکند
[ترجمه ترگمان] برادرش به او تذکر داد که تمام پولش را در سهام سرمایه گذاری نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برادرش به او تذکر داد که تمام پولش را در سهام سرمایه گذاری نکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His companions admonished him of the danger of setting out alone.
[ترجمه گوگل] اصحابش او را از خطر تنها راه رفتن برحذر داشتند
[ترجمه ترگمان] رفقایش او را از خطر انداختن تنها به او نصیحت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رفقایش او را از خطر انداختن تنها به او نصیحت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to criticize or rebuke mildly but firmly.
• مترادف: chide, reprove
• متضاد: applaud, commend, praise
• مشابه: berate, censure, chastise, criticize, lesson, rebuke, reprehend, reprimand, reproach, scold, take to task, upbraid
• مترادف: chide, reprove
• متضاد: applaud, commend, praise
• مشابه: berate, censure, chastise, criticize, lesson, rebuke, reprehend, reprimand, reproach, scold, take to task, upbraid
- The librarian admonished the children for talking loudly.
[ترجمه گوگل] کتابدار بچه ها را به خاطر بلند صحبت کردن توصیه کرد
[ترجمه ترگمان] کتابدار بچه ها را نصیحت کرد که با صدای بلند حرف بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کتابدار بچه ها را نصیحت کرد که با صدای بلند حرف بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to exhort, urge, or remind, as of a duty.
• مترادف: exhort, remind, urge
• مشابه: encourage, notify, prompt, push, warn
• مترادف: exhort, remind, urge
• مشابه: encourage, notify, prompt, push, warn
- The teacher admonished the students to proof-read their essays.
[ترجمه گوگل] معلم به دانشآموزان توصیه کرد که مقالات خود را تصحیح کنند
[ترجمه ترگمان] معلم به دانش آموزان توصیه کرد تا essays را اثبات کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معلم به دانش آموزان توصیه کرد تا essays را اثبات کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The king admonished the prince of his duty to marry and produce an heir.
[ترجمه گوگل] شاه شاهزاده را موظف کرد که ازدواج کند و وارثی بیاورد
[ترجمه ترگمان] شاه به شاهزاده دستور داد که با او ازدواج کند و وارث یک وارث شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاه به شاهزاده دستور داد که با او ازدواج کند و وارث یک وارث شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید