administer

/ədˈmɪnəstər//ədˈmɪnɪstə/

معنی: انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصایت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن
معانی دیگر: مدیریت کردن، فرمداری کردن، (تنبیه و اعدام و غیره) اجرا کردن، کار ترازی کردن، نظارت کردن بر، دادن، (مراسم تحلیف و غیره را) سرپرستی کردن، رسیدگی کردن، پرستاری کردن، یاری کردن، رهبری کردن ارکستر، رئیس، مدیر تصفیه، وصی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: administers, administering, administered
(1) تعریف: to manage, execute, or be in charge of.
مترادف: direct, manage, oversee, run, superintend, supervise
مشابه: boss, engineer, execute, govern, head, lead, look after, rule, tend

- The United States administered Japan for some years after World War II.
[ترجمه گوگل] ایالات متحده برای چند سال پس از جنگ جهانی دوم، ژاپن را اداره کرد
[ترجمه ترگمان] ایالات متحده چند سال بعد از جنگ جهانی دوم ژاپن را اداره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The Department of Agriculture administers the food stamp program.
[ترجمه گوگل] وزارت کشاورزی برنامه کوپن غذا را مدیریت می کند
[ترجمه ترگمان] اداره کشاورزی برنامه تمبر غذا را مدیریت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bring into operation or use; implement.
مترادف: effectuate, execute, implement
مشابه: apply, carry out, prosecute

- The agency administered the new guidelines last month.
[ترجمه گوگل] این آژانس دستورالعمل های جدید را ماه گذشته اجرا کرد
[ترجمه ترگمان] این اداره دستورالعمل جدید ماه پیش را اداره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to dispense or make application of.
مترادف: apply, dispense
مشابه: allot, apportion, bestow, deal, disburse, give, mete out, provide, ration, supply

- The drug can only be administered by a physician.
[ترجمه ممد قلی] عمت خرابه
|
[ترجمه گوگل] دارو فقط توسط پزشک قابل تجویز است
[ترجمه ترگمان] این دارو را تنها می توان توسط یک پزشک تجویز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to perform management duties.
مترادف: manage
مشابه: boss, direct, govern, preside, rule

- With the company director in the hospital, she was called upon to administer in his stead.
[ترجمه گوگل] با حضور مدیر شرکت در بیمارستان، از او خواسته شد که به جای او مدیریت کند
[ترجمه ترگمان] با مدیر شرکت در بیمارستان او را احضار کردند تا به جای او کار را اداره کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to serve or act in a helpful manner; minister (usu. fol. by "to").
مترادف: attend, minister
مشابه: aid, assist, help, serve, tend

- The attentive staff administered to all our needs.
[ترجمه گوگل] کارکنان مراقب تمام نیازهای ما را برآورده کردند
[ترجمه ترگمان] کارکنان دقیق تمام نیازهای ما را اداره می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to administer a drench to a horse
داروی آبگونه به اسب خوراندن

2. to administer a sedative
دادن مسکن (تحت نظارت پزشک)

3. to administer justice
عدالت را اجرا کردن،احقاق حق کردن

4. to administer to the patients' needs
به احتیاجات بیماران رسیدگی کردن

5. who will administer the test?
چه کسی آزمون را برگزار خواهد کرد؟

6. he is busy, he has a school to administer
او سرش شلوغ است چون باید مدرسه ای را اداره کند.

7. The plan calls for the UN to administer the country until elections can be held.
[ترجمه گوگل]این طرح از سازمان ملل می‌خواهد که کشور را تا زمان برگزاری انتخابات اداره کند
[ترجمه ترگمان]این برنامه خواهان اداره کشور تا زمان برگزاری انتخابات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Whatever we do should administer to the needs of the many, not to those of the few.
[ترجمه گوگل]هر کاری که ما انجام می‌دهیم باید به نیازهای خیلی‌ها رسیدگی کنیم، نه نیازهای معدود
[ترجمه ترگمان]هر کاری که ما انجام می دهیم باید به نیازهای افراد بسیاری رسیدگی کند، نه به تعداد آن ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They had the right to administer their own internal affairs.
[ترجمه گوگل]آنها حق داشتند امور داخلی خود را اداره کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها حق داشتند اداره امور داخلی خود را اداره کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The Council has plenary powers to administer the agreement.
[ترجمه گوگل]شورا دارای اختیارات کلی برای اجرای توافق است
[ترجمه ترگمان]این شورا اختیارات کاملی برای اداره این توافقنامه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Only a judge is allowed to administer the oath.
[ترجمه گوگل]فقط یک قاضی مجاز به ادای سوگند است
[ترجمه ترگمان]فقط یک قاضی مجاز است سوگند یاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The teacher has the authority to administer punishment.
[ترجمه گوگل]معلم صلاحیت اجرای مجازات را دارد
[ترجمه ترگمان]معلم صلاحیت اداره مجازات را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Paramedics are trained to administer certain drugs.
[ترجمه گوگل]امدادگران برای تجویز داروهای خاص آموزش دیده اند
[ترجمه ترگمان]دکترهای اورژانس برای اداره داروهای خاص آموزش دیده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was so kind that she came to administer the medicine to the lonely old sick woman.
[ترجمه گوگل]آنقدر مهربان بود که آمد تا دارو را به پیرزن بیمار تنها بدهد
[ترجمه ترگمان]او آنقدر مهربان بود که او برای مدیریت دارو به پیرزن مریض شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He thinks the tax is impossible to administer.
[ترجمه گوگل]او فکر می کند که مالیات غیرممکن است
[ترجمه ترگمان]او فکر می کند که اداره مالیات غیر ممکن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I administer the oath to him.
[ترجمه گوگل]من به او سوگند یاد می کنم
[ترجمه ترگمان]من به او سوگند یاد می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. It takes brains to administer upon a large corporation.
[ترجمه گوگل]برای اداره یک شرکت بزرگ به مغز نیاز است
[ترجمه ترگمان]مغز یک شرکت بزرگ را اداره می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انجام دادن (فعل)
accomplish, complete, achieve, do, perform, carry out, fulfill, make, implement, administer, administrate, put on, pay, char, consummate, do up, effectuate

تصفیه کردن (فعل)
settle, clean, purify, cleanse, accord, refine, clean up, filter, purge, establish, administer, administrate, rarefy, sublimate, filtrate

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

تقسیم کردن (فعل)
partition, part, administer, admeasure, divide, distribute, apportion, intersect, administrate, compartment

تهیه کردن (فعل)
get, process, supply, afford, administer, cater, provide, furnish, purvey, administrate, harness, put out

اجرا کردن (فعل)
enforce, perform, execute, effect, administer, apply, administrate, exert

توزیع کردن (فعل)
administer, distribute, administrate, dispense, deal, give out, parcel

نظارت کردن (فعل)
direct, administer, control, administrate, proctor, supervise

وصیت کردن (فعل)
administer, administrate

اعدام کردن (فعل)
execute, administer, administrate

کشتن (فعل)
benumb, amortize, destroy, dispatch, administer, administrate, kill, murder, assassinate, mortify, amortise, fordo, extinguish, rat, burke, butcher, smite, knock off, misdo

رهبری کردن (فعل)
head, lead, administer, administrate, lead off, conduce, pilot, spearhead

انگلیسی به انگلیسی

• manage, supervise; implement, execute; supply, dispense, give (i.e. drugs, medication, etc.)
to administer a country, company, or institution means to be responsible for managing it.
to administer something also means to ensure that it is done or carried out correctly.
to administer a drug to someone means to give it to them to swallow or to inject it into them.

پیشنهاد کاربران

Administer sedative. . . . .
تجویز داروی مسکن
Give medicine for treatment. . .
تجویز دارو. . . .
اعمال کردن - به کار بستن - پیاده کردن
1. اداره کردن، سرپرستی کردن ( شرکت و غیره ) ؛ سرکشی کردن به، سر و سامان دادن به ( اموال ) ؛ رسیدگی کردن به ( امورِ عمومی ) ؛ فرمان راندن بر، حکومت کردن بر ( کشور )
2. به کار بستن؛ راه انداختن ( کارخانه ) ؛ توزیع کردن، تقسیم کردن ( صدقه ) ؛ رساندن، دادن ( کمک ) ؛ وارد آوردن، زدن ( ضربه ) ؛ اجرا کردن ( عدالت )
...
[مشاهده متن کامل]

3. سوگند دادن، تلقین کردن
administer to
کمک کردن به، نیازِ . . . را برآوردن

۱. اداره کردن. ۲. اجرا کردن. به موقع اجرا گذاشتن. اعمال کردن ۳. زدن. وارد کردن ۴. دادن ۵. رساندن
مثال:
The United States administered Japan for some years after World War II.
ایالات متحده آمریکا برای چند سال بعد از جنگ جهانی دوم ژاپن را اداره کرد.
1 - مدیریت و اداره کردن یک فرآیند مثل یک جلسه، یک امتحان یا آزمون
The tests were administrated by two teachers
2 - تجویز کردن دارو
The doctor administered the medication to the patient.
administrate = اداره کردن
administer = تجویز کردن _ اجرا کردن
administrator = مدیر ، سرپرست
administration = دولت ، حکومت ، مدیریت
administrative = مدیریتی ، اجرایی ، اداری
administratively = از لحاظ اداری
از لحاظ مدیریتی ، از لحاظ اجرایی
To control and manage the giving of sth ( something )
تجویز و خوراندن دارو
اجراکردن مثلا عدالت
مدیریت کردن و رهبری کردن
تجویز دارو از سوی پزشک یا بیمارستان. وقتی خود شخص سر خود دارویی مصرف می کند نمی توان از این واژه استفاده کرد.
To dispense or apply
( a remedy or drug )
To give
استفاده کردن
مصرف کردن
تر و تمیز کردن
سرپرست
تزریق کردن
اداره کردن
بکار بستن
اجرا کردن
تجویز کردن
دادن
مصرف کردن ( دارو )
پرستاری کردن
مدیریت, کنترل
امتحان دادن
تجویز دارو کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس