adjunct

/ˈæˌdʒəŋkt//ˈædʒʌŋkt/

معنی: یار، کمک فرع، قسمت الحاقی، صفت فرعی، ضمیمه، افزوده، الحاقی، فرعی
معانی دیگر: اضافی، هم بندیده، ثانوی، ملازم، کمک، وردست، یاور، دستیار، معاون، کمک د

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: something joined to another thing but not an integral part of it; supplement; accessory.
مترادف: accessory, appurtenance, attachment, auxiliary, subsidiary
مشابه: accompaniment, addendum, appendage, appendix, arm, branch, codicil, supplement, tag, tailpiece

(2) تعریف: a person who assists another, esp. in a subordinate position.
مترادف: affiliate, aide, assistant, auxiliary, helper, servitor
مشابه: accessory, adjutant, associate, attendant, coadjutor, servant, sidekick, subordinate
صفت ( adjective )
مشتقات: adjunctly (adv.)
(1) تعریف: attached or connected but not fully integrated; supplementary; subordinate.
مترادف: affiliated, associate, auxiliary, supplementary
مشابه: accessory, additional, appendant, attached, secondary, subordinate, subsidiary

- The women's college was originally founded as an adjunct institution to the university.
[ترجمه گوگل] کالج زنان در ابتدا به عنوان یک موسسه الحاقی به دانشگاه تاسیس شد
[ترجمه ترگمان] دانشگاه زنان در اصل به عنوان یک موسسه الحاقی در این دانشگاه تاسیس شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having temporary or part-time status on a staff or faculty.
مترادف: part-time, temporary
مشابه: affiliated, associate

- The adjunct professors are paid by the semester and do not receive the same benefits as full-time staff members.
[ترجمه گوگل] استادان کمکی تا ترم حقوق دریافت می کنند و مزایایی برابر با کارکنان تمام وقت دریافت نمی کنند
[ترجمه ترگمان] از سوی دیگر استادان قراردادی به عنوان اعضای تمام وقت در نظر گرفته می شوند و مزایای مشابهی را دریافت نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a teacher's adjunct
کمک معلم

2. she did not want to be a mere adjunct to men
آن زن نمی خواست فقط دستیار مردان باشد.

3. This is an adjunct to the verb.
[ترجمه شاها] این یک کمکی برای فعل است
|
[ترجمه علیرضا] این یک فعل کمکی است
|
[ترجمه گوگل]این ضمیمه فعل است
[ترجمه ترگمان]این یک کمکی به the است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Physical therapy is an important adjunct to drug treatments.
[ترجمه گوگل]فیزیوتراپی یک مکمل مهم برای درمان دارویی است
[ترجمه ترگمان]درمان فیزیکی یک روش مهم برای درمان اعتیاد به مواد مخدر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. In grammar, an adjunct is an adverb or adverbial phrase that gives extra information in a sentence.
[ترجمه گوگل]در دستور زبان، الحاق یک قید یا عبارت قید است که اطلاعات اضافی را در یک جمله می دهد
[ترجمه ترگمان]در دستور زبان، یک بخش قراردادی، عبارت یا عبارت adverbial است که اطلاعات اضافی را در یک جمله ارایه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. On-line instruction is a useful adjunct to the real thing.
[ترجمه گوگل]آموزش آنلاین یک مکمل مفید برای چیز واقعی است
[ترجمه ترگمان]دستورالعمل روی خط یک کمکی مفید برای کار واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They were an adjunct to and lubricant for existing activities rather than part of the supplanting of a traditional culture.
[ترجمه گوگل]آنها به جای بخشی از جایگزینی فرهنگ سنتی، مکمل و روان کننده فعالیت های موجود بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها به جای اینکه بخشی از جایگزینی یک فرهنگ سنتی باشند، برای فعالیت های موجود قراردادی و lubricant بوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She tried it, as an adjunct to her high school studies.
[ترجمه گوگل]او آن را به عنوان کمکی به تحصیلات دبیرستان خود امتحان کرد
[ترجمه ترگمان]به عنوان an که در دبیرستان داشت، آن را امتحان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is justified solely as an adjunct to the legislative process.
[ترجمه گوگل]صرفاً به عنوان الحاقی به روند قانونگذاری توجیه می شود
[ترجمه ترگمان]این کار صرفا به عنوان یک بخش الحاقی به فرآیند قانون گذاری توجیه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Televised instruction is, at best, a useful adjunct to the real thing.
[ترجمه گوگل]آموزش تلویزیونی در بهترین حالت، یک مکمل مفید برای چیز واقعی است
[ترجمه ترگمان]در بهترین حالت، دستورالعمل Televised می تواند به عنوان یک بخش کمکی مفید برای کار واقعی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Stephen Buchmann is an adjunct professor of entomology at the University of Arizona, Tucson.
[ترجمه گوگل]استفان بوچمن استادیار حشره شناسی در دانشگاه آریزونا، توسان است
[ترجمه ترگمان]استفن Buchmann استاد adjunct entomology در دانشگاه آریزونا در توسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In metonymic use an attribute or necessary adjunct of something is used as a symbolic object in place of the thing itself.
[ترجمه گوگل]در کاربرد کنایه‌ای، یک صفت یا ضمیمه ضروری چیزی به‌عنوان یک شی نمادین به‌جای خود آن چیز استفاده می‌شود
[ترجمه ترگمان]در metonymic از یک ویژگی یا adjunct ضروری چیزی به عنوان یک شی نمادین به جای خود شی استفاده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Parallel to the division of adjunct, we may divide sub-clauses into attributive clauses, predicative clauses and adverbial clauses.
[ترجمه گوگل]به موازات تقسیم الحاقی، می‌توانیم زیرشاخه‌ها را به بندهای اسنادی، جملات اعتباری و جملات قید تقسیم کنیم
[ترجمه ترگمان]موازی با تقسیم of، ما می توانیم ماده فرعی را به قیود attributive، قیود predicative و قیود adverbial تقسیم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I hoped I would find the computer course a useful adjunct to my other studies.
[ترجمه گوگل]امیدوارم درس کامپیوتر را مکمل مفیدی برای سایر مطالعاتم بدانم
[ترجمه ترگمان]امیدوار بودم که بتوانم مسیر کامپیوتر را به عنوان کمکی مفید برای دیگر مطالعات خود پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

یار (اسم)
adjoint, partner, fellow, bloke, adjunct, sweetheart, friend, helper, alter ego, adjutant, gill, bosom friend, paramour, pal, buddy, billy, chummy, close friend, helpmate, turtledove, yokefellow, pard, playmate, succourer

کمک فرع (اسم)
adjunct

قسمت الحاقی (اسم)
adjunct

صفت فرعی (اسم)
adjunct

ضمیمه (اسم)
addition, accompaniment, attachment, annex, appendix, supplement, addendum, application, adjunct, adjunction, enclosure, appendage, appurtenance, postscript

افزوده (صفت)
additional, adjunct, intercalary

الحاقی (صفت)
adjoint, adventitious, adjunct, appendant

فرعی (صفت)
inferior, by, accessory, accessorial, subsidiary, secondary, ancillary, subordinate, derivative, additional, adjunct, tributary, subaltern, petty, sideway, extrinsic, extraneous

تخصصی

[زمین شناسی] الحاقی، افزوده، فرعی، ملازم، ضمیمه، معاون، یار،کمک(د.- من.)فرع، قسمتالحاقی، صفتفرعی

انگلیسی به انگلیسی

• accessory, auxiliary part; supplement, appendix
an adjunct is something that is connected with a larger or more important thing.
an adjunct is also a person who is hired to work for an organization for a short period of time, usually only for a few hours each week; used in american english.
in grammar, an adjunct is one of the main parts of a clause or sentence. it gives information about time, place, or manner, and is sometimes called an adverbial group. in the sentences `they dived into the water' and `mr shamir will visit washington next month', 'into th water' and 'next month' are adjuncts.

پیشنهاد کاربران

مکمل ، تکمیل کننده
واژۀ پیشنهادی
فزون دادشت ( Adjunct ) در زبان شناسی
1. ضمیمه، افزوده، ملحقه، فرع
2. کمک، کمک کار، یاور، معاون
3. قید، عبارتِ قیدی، گروهِ قیدی ( دستور )
همدست
مکمل، تکمیل کننده، ضمیمه
صفت وابسته
متصل
اضافی و معمولا با to استفاده میشه.
Adjunct to
روش، مکمل
adjunct professor = استاد معین؛ عضو هیأت علمی وابسته؛ استاد حق التدریسی
Adjunct professor
استاد حق التدریسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس