adjudge

/əˈdʒədʒ//əˈdʒʌdʒ/

معنی: دانستن، فرض کردن، فتوی دادن، داوری کردن، محکوم کردن، با حکم قضایی فیصل دادن
معانی دیگر: (حقوق) داوری قانونی کردن، قضاوت کردن، حکم قانونی صادر کردن، (هزینه یا جریمه و غیره) به طور قانونی دادن، فتوی دادن در، مقرر داشتن، فر­ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: adjudges, adjudging, adjudged
(1) تعریف: to declare or determine formally or judicially.
مترادف: declare, decree, judge, ordain, proclaim, pronounce
مشابه: adjudicate, decide, order, referee, rule, try

(2) تعریف: to award by judicial procedure.
مترادف: award
مشابه: adjudicate, allow, decide, grant, judge

(3) تعریف: to deem; consider.
مترادف: assess, consider, deem, evaluate
مشابه: appraise, estimate, judge, rate, repute, test, think, try

جمله های نمونه

1. The boy's case was adjudged in the juvenile court.
[ترجمه گوگل]پرونده این پسر در دادگاه اطفال و نوجوانان مورد بررسی قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]پرونده پسر در دادگاه نوجوانان مورد ارزیابی قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He was adjudged to be guilty.
[ترجمه گوگل]او مجرم شناخته شد
[ترجمه ترگمان]او خود را گناهکار می دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The thief was adjudged to prison for three years.
[ترجمه گوگل]این سارق به سه سال زندان محکوم شد
[ترجمه ترگمان]این دزد به مدت سه سال به زندان محکوم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The assassin was adjudged an extremist.
[ترجمه گوگل]قاتل یک افراطی شناخته شد
[ترجمه ترگمان]این آدمکش را به عنوان یک افراط گرا مورد ارزیابی قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The court adjudged that she was guilty.
[ترجمه گوگل]دادگاه تشخیص داد که او مجرم است
[ترجمه ترگمان]دادگاه اعلام کرد که او گناهکار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The criminal was adjudged to prison for eight years.
[ترجمه گوگل]این جنایتکار به مدت هشت سال زندان محکوم شد
[ترجمه ترگمان]این مجرم به مدت هشت سال به زندان محکوم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The court adjudged legal damages to her.
[ترجمه گوگل]دادگاه خسارات قانونی وارده به وی را مورد قضاوت قرار داد
[ترجمه ترگمان]دادگاه به او خسارت قانونی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The reforms of 1979 were generally adjudged to have failed.
[ترجمه گوگل]اصلاحات سال 1979 عموماً شکست خورده بود
[ترجمه ترگمان]اصلاحات سال ۱۹۷۹ به طور کلی با شکست مواجه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They adjudged a prize to the victor.
[ترجمه گوگل]آنها برای برنده جایزه تعیین کردند
[ترجمه ترگمان]اونا یه جایزه برای برنده جایزه گذاشتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was adjudged the winner by 54 votes to
[ترجمه گوگل]او با 54 رای موافق به عنوان برنده شناخته شد
[ترجمه ترگمان]او از برنده شدن ۵۴ رای به عنوان برنده انتخاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was adjudged wise to avoid war.
[ترجمه گوگل]اجتناب از جنگ عاقلانه تشخیص داده شد
[ترجمه ترگمان]برای جلوگیری از جنگ، عاقلانه بود که از جنگ احتراز جوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Fairbanks was adjudged the winner, a decision which has outraged a good few members of the boxing fraternity.
[ترجمه گوگل]فیربنکس برنده اعلام شد، تصمیمی که خشم تعداد کمی از اعضای انجمن بوکس را برانگیخت
[ترجمه ترگمان]Fairbanks با برنده شدن در این مسابقه، که تعدادی از اعضای خوب انجمن بوکس را عصبانی کرده است، مورد ارزیابی قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The property was adjudged to the rightful owner.
[ترجمه گوگل]ملک به صاحب حق تعلق گرفت
[ترجمه ترگمان]این ملک به مالک حقیقی تعلق داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The death was adjudged a suicide by sleeping pills.
[ترجمه گوگل]مرگ خودکشی با قرص های خواب آور اعلام شد
[ترجمه ترگمان]مرگ توسط قرص های خواب خودکشی کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The reforms were generally adjudged to have failed.
[ترجمه گوگل]اصلاحات به طور کلی شکست خورده بودند
[ترجمه ترگمان]این اصلاحات عموما با شکست مواجه شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

فرض کردن (فعل)
reckon, adjudge, assume, presume, consider, suppose, deem, guess, imagine, repute, hypothesize, posit

فتوا دادن (فعل)
adjudge, give sentence, pass a judgment, pronounce a judgment

داوری کردن (فعل)
adjudge, arbitrage, judge, umpire, adjudicate, referee

محکوم کردن (فعل)
adjudge, condemn, convict, sentence, attaint

با حکم قضایی فیصل دادن (فعل)
adjudge

انگلیسی به انگلیسی

• decree; assign; sentence, condemn; determine
if someone or something is adjudged to be something or to have done something, they are considered to be that thing or to have done that thing; a formal word.

پیشنهاد کاربران

1. حکم صادر کردن که، فتوی دادن که، رأی دادن که؛ اعلام کردن ( حقوق )
2. اعطا کردن، مقرر داشتن
مقرر داشتن، داوری کردن، فتوی دادن، محکوم کردن، رای دادن
قظاوت کردن
به معنی قضاوت کردن

بپرس