adept

/əˈdept//ˈædept/

معنی: استاد، مرد زبردست، ماهر، زبر دست
معانی دیگر: کاردان، چیره دست، ماهرانه، چیره دستانه، زبردستانه، آدم کاردان، آدم کارشناس

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: having great skill or ability; proficient.
مترادف: accomplished, expert, masterful, proficient, skillful
متضاد: inapt, incompetent, inept
مشابه: able, ace, adroit, clever, dexterous, fancy, finished, first-rate, master, practiced, skilled, strong, topnotch, versed, well-versed

- The toddler was already quite adept at using a fork.
[ترجمه گوگل] کودک نوپا قبلاً در استفاده از چنگال کاملاً ماهر بود
[ترجمه ترگمان] کودک نوپا از قبل در استفاده از یک چنگال مهارت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The teenager had recently become adept at lying to her parents.
[ترجمه هادی عبدداودی] نوجوان اواخر حرفه ای شده بود در دروغ گفتن به خانواده اش
|
[ترجمه گوگل] این نوجوان اخیراً در دروغ گفتن به والدینش ماهر شده بود
[ترجمه ترگمان] این نوجوان اخیرا در دروغ گفتن به پدر و مادرش ماهر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Practice had made him adept with a sword.
[ترجمه گوگل] تمرین او را با شمشیر ماهر کرده بود
[ترجمه ترگمان] تمرین او را با شمشیر استاد کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: adeptly (adv.), adeptness (n.)
• : تعریف: a very skilled person; expert.
مترادف: expert, master, master hand, virtuoso, whiz
متضاد: incompetent
مشابه: maestro, pro, wizard

- I had no idea she was such an adept at investing.
[ترجمه گوگل] نمی‌دانستم که او در سرمایه‌گذاری تا این حد ماهر است
[ترجمه ترگمان] من اصلا نمی دون ستم که اون توی سرمایه گذاری خیلی ماهر بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an adept transition from tragedy to comedy
یک تغییر ماهرانه از تراژدی به کمدی

2. he is adept in grammar
او در دستور زبان ید طولایی دارد.

3. when it comes to rugs, he is an adept
او در مورد فرش بسیار خبره است.

4. Melissa quickly became adept at predicting his moods.
[ترجمه گوگل]ملیسا به سرعت در پیش بینی حالات خود ماهر شد
[ترجمه ترگمان]ملیسا به سرعت در پیش بینی وضع روحی او ماهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's very adept at dealing with the media.
[ترجمه گوگل]او در برخورد با رسانه ها بسیار ماهر است
[ترجمه ترگمان]او در برخورد با رسانه ها بسیار ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He is unusually adept in mathematical calculations.
[ترجمه گوگل]او به طور غیرعادی در محاسبات ریاضی مهارت دارد
[ترجمه ترگمان]او در محاسبات ریاضی فوق العاده ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's usually very adept at keeping his private life out of the media.
[ترجمه گوگل]او معمولاً در دور نگه داشتن زندگی خصوصی خود از رسانه ها بسیار ماهر است
[ترجمه ترگمان]او معمولا در حفظ زندگی خصوصی اش از رسانه ها بسیار ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The direct marketing industry has become adept at packaging special offers.
[ترجمه گوگل]صنعت بازاریابی مستقیم در بسته بندی پیشنهادات ویژه ماهر شده است
[ترجمه ترگمان]صنعت بازاریابی مستقیم در بسته بندی پیشنهادهای ویژه ماهر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. As a composer he proved himself adept at large dramatic forms.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک آهنگساز ثابت کرد که در فرم های بزرگ نمایشی مهارت دارد
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک آهنگ ساز خود را در فرم های دراماتیک بزرگ ماهر نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He is adept at computer.
[ترجمه گوگل]او در کامپیوتر مهارت دارد
[ترجمه ترگمان]او در کامپیوتر استاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I'm afraid she's also an adept liar.
[ترجمه گوگل]می ترسم او هم یک دروغگوی ماهر باشد
[ترجمه ترگمان]متاسفانه او هم یک دروغگوی ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is adept at organization work.
[ترجمه گوگل]او در کار سازمانی ماهر است
[ترجمه ترگمان]او در کار سازمان ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The government is more than adept at ploughing its own diplomatic furrow.
[ترجمه گوگل]دولت در شخم زدن شیارهای دیپلماتیک خود بسیار ماهر است
[ترجمه ترگمان]دولت بیش از مهارت در شخم زدن زمین دیپلماتیک خود مهارت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Silas proved adept in the art of avoiding potholes in the road.
[ترجمه گوگل]سیلاس در هنر اجتناب از چاله ها در جاده ماهر بود
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که سیلاس در اثر دوری کردن چاله های جاده ماهر بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He became adept at getting even the shyest students to talk.
[ترجمه شمیم محسن زاده] او حتی در وادار کردن خجالتی ترین دانش آموزان به صحبت کردن، ماهر شد.
|
[ترجمه گوگل]او در ترغیب کردن حتی خجالتی ترین دانش آموزان به صحبت کردن مهارت پیدا کرد
[ترجمه ترگمان]او در رساندن دانش آموزان shyest به سخنرانی مهارت پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She is an adept rock-climber and a past master of the assault course.
[ترجمه گوگل]او یک صخره نورد ماهر و استاد گذشته دوره حمله است
[ترجمه ترگمان]او یک کوهنورد بسیار ماهر و استاد پیشین دوره حمله است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

استاد (اسم)
adept, master, professor, maestro, wright

مرد زبردست (اسم)
adept

ماهر (صفت)
capable, slick, great, handy, understanding, industrious, cunning, adept, skilled, expert, skillful, proficient, skilful, dexterous, adroit, deft, dextrous, light-footed, light-handed, ingenious, workmanlike, workmanly, natty, sciential, wieldy

زبردست (صفت)
industrious, adept, proficient, dexterous, adroit, deft, dextrous, habile

انگلیسی به انگلیسی

• proficient, skilled, expert
one who is an expert, one who is skilled
someone who is adept at doing something does it well.

پیشنهاد کاربران

مترادف :
skilled = adept
being talented = adept
able to do something well = adept
1. زبردست، ماهر، استاد، کار کشته، کارآمد، خُبره
2. خُبره، متخصص، کارشناس
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : adept
✅️ صفت ( adjective ) : adept
✅️ قید ( adverb ) : adeptly
صاحب مهارت ؛ استاد.
مستعد
ماهر :1. به وسیله ی مهارتی که کسب شده 2. به وسیله ی مهارتی که فرد به صورت ذاتی داره اما بقیه نیاز دارن که اونو یاد بگیرن
سه تا کلمه ی خیلی ناجور هستن که ممکنه باهم قاتی بشن
Adopt: اتخاذ کردن، به فرزندی پذیرفتن
Adapt: سازگار کردن، وفق دادن
Adept: ماهر، مهارت
کدبانو ( adept householder )
متبحر
کارگزار
متخصص - ماهر - باهوش
ماهر، زبردست، استاد، خبره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس