addle

/ˈædl̩//ˈædl̩/

معنی: ضایع، فاسد، چرکی، گندیده، ضایع شدن، ضایع کردن، فاسد کردن، گیج کردن، خرفت کردن، عیب دار کردن
معانی دیگر: فاسد کردن یا شدن، سر در گم کردن یا شدن، مشوش کردن یا شدن، (تخم مرغ) فاسد، گیج (امروزه بیشتر در ترکیب به کار می رود: addlebrained)، adj : چرکی، باطلاق، کثافت، سختی، گرفتاری، ادم بی کله، vt :ضایع کردن، فاسد شدن، رسیدن، عمل امدن، خرف کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: addles, addling, addled
(1) تعریف: to cause to become confused or muddled.
متضاد: refresh
مشابه: befuddle, confuse, fluster, fog, muddle

- The extreme heat addled his brain.
[ترجمه گوگل] گرمای شدید مغزش را پر کرد
[ترجمه ترگمان] گرمای شدید مغزش را زایل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to spoil or rot, as eggs.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become confused or muddled.

(2) تعریف: to become spoiled or rotten.
مشابه: putrefy

جمله های نمونه

1. there were no financial problems to addle our heads
هیچگونه مسائل مالی وجود نداشت که فکر ما را مشوش کند.

2. The object is to addle and not to elucidate.
[ترجمه گوگل]هدف این است که بگوییم نه توضیح دادن
[ترجمه ترگمان]هدف to کردن و نه روشن کردن آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You're talking like an addled romantic.
[ترجمه گوگل]شما مثل یک رمانتیک اضافه صحبت می کنید
[ترجمه ترگمان]داری مثل یه آدم رمانتیک حرف می زنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I suppose the shock had addled his poor old brain.
[ترجمه مرسلی] تصور می کنم ضربه شدید، مغز کهنه ضعیف او را ضایع کرده است
|
[ترجمه گوگل]فکر می‌کنم شوک به مغز پیر بدبختش اضافه شده بود
[ترجمه ترگمان]گمان می کنم آن ضربه مغزی او را خراب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I think my brain's been addled by the heat!
[ترجمه گوگل]فکر می کنم مغزم از گرما اضافه شده است!
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم مغزم از گرما خفه بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A few cocktails later, enough to addle my memory, I found myself in bed with Bob.
[ترجمه گوگل]چند کوکتل بعد، برای تقویت حافظه من کافی بود، خودم را در رختخواب با باب دیدم
[ترجمه ترگمان]چند گیلاس بعد از آن کافی بود که خاطراتم را خراب کنم، خودم را در رختخواب با باب پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. My brain feels addled.
[ترجمه گوگل]مغز من احساس می‌کند که خسته شده است
[ترجمه ترگمان]مغزم خراب می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Something's addled your brains .
[ترجمه گوگل]چیزی به مغز شما اضافه شده است
[ترجمه ترگمان]یه چیزی مغزت رو خراب کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Did you hear what that addle - coved wizard wanted us to do?
[ترجمه گوگل]آیا شنیدی که آن جادوگر دوست داشتنی از ما چه می خواست؟
[ترجمه ترگمان]تو هم شنیدی اون جادوگر دون coved از ما خواسته که چی کار کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The manager busied himself all day and got addle brained.
[ترجمه گوگل]مدیر تمام روز خود را مشغول کرد و به فکر فرو رفت
[ترجمه ترگمان]مدیر کل روز خودش را سرگرم کرده بود و عقلش را از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Eggs addle quickly in hot weather.
[ترجمه گوگل]تخم‌مرغ‌ها در هوای گرم به سرعت می‌چرخند
[ترجمه ترگمان] تخم مرغ به سرعت توی هوای داغ فاسد می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. On the face because give fabaceous beans addle can you go hairdressing?
[ترجمه گوگل]در صورت به دلیل دادن لوبیا فااسه می توانید به آرایشگری بروید؟
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر به دلیل این که لوبیا fabaceous به شما می دهد، می توانید به آرایشگاه بروید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He is quite forgetful, and called an addle head by others.
[ترجمه گوگل]او کاملاً فراموشکار است و دیگران آن را سر قلاب می نامند
[ترجمه ترگمان]او خیلی فراموش کار و فراموش کار است و بقیه را به عنوان رئیس اداره می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She went on playing first addle in the band.
[ترجمه گوگل]او به نواختن آواز اول در گروه ادامه داد
[ترجمه ترگمان]او شروع به بازی کردن در گروه موسیقی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضایع (صفت)
addle, spoiled, damaged, decayed, rotten

فاسد (صفت)
perverse, bad, vile, evil, naught, reprobate, addle, decayed, rotten, corrupt, vicious, immoral, wicked, villainous, peccant, dissolute, rancid, gamy, sinister, depraved, rakish, putrid, jadish, virtueless

چرکی (صفت)
addle, purulent, suppurative, septic, pussy

گندیده (صفت)
addle, septic, fetid, putrescent, putrescible

ضایع شدن (فعل)
addle, rot

ضایع کردن (فعل)
decay, destroy, addle, spoil, waste, damage, mar, fordo

فاسد کردن (فعل)
ruin, addle, corrupt, rot, spoil, bastardize, canker, debauch, deprave, taint, vitiate, erode

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

خرفت کردن (فعل)
addle, fool, stultify, stupefy

عیب دار کردن (فعل)
debase, blemish, addle, damage, cripple, deform, deteriorate, disable, flaw, disimprove

انگلیسی به انگلیسی

• muddle, confuse; become confused; spoil, become rotten; make rotten

پیشنهاد کاربران

To make someone feel confused or muddled in their thinking.
باعث احساس سردرگمی یا آشفتگی در افکار شخصی شدن.
مثال؛
The lack of sleep addled his mind and he couldn’t focus.
A confusing set of instructions might addle a person and make it difficult for them to complete a task.
...
[مشاهده متن کامل]

A sudden change in plans might addle a person’s thoughts and make them feel disoriented.

در حالت فعل:
1. پریشان کردن، گیج کردن، آشفتن، مغشوش کردن
2. فاسد کردن ( تخم مرغ )
3. قاطی شدن، پریشان شدن، آشفته شدن، مغشوش شدن
4. فاسد شدن، گندیدن ( تخم مرغ )
در حالت اسم:
آشفته، شوریده، گیج
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : addle
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : addled
✅️ قید ( adverb ) : _
گیج بودن

بپرس