addict

/əˈdɪkt//ˈædɪkt/

معنی: معتاد، اعتیاد، اعتیاد دادن، تن در دادن، خو دادن
معانی دیگر: معتاد کردن، عادت دادن، خو گرفته، عادی کردن، n : خو گرفتگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who depends on or craves a habit-forming substance, such as a drug.
مترادف: user
مشابه: alcoholic, drug addict, drunk, drunkard, fiend, head, hound, junkie, slave, wino

- Fearing that the patient would become an addict, the doctor took him off the drug.
[ترجمه سحر] دکتر از ترس معتاد شدن بیمار او را از مواد مخدر دور کرد
|
[ترجمه گوگل] دکتر از ترس اینکه بیمار معتاد شود، او را از دارو کنار گذاشت
[ترجمه ترگمان] دکتر از ترس اینکه بیمار به یک معتاد تبدیل شود، او را از مواد مخدر دور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many of the prisoners were heroin addicts.
[ترجمه سینا] بسیاری از زندانی ها به هروئین معتاد بودند
|
[ترجمه گوگل] بسیاری از زندانیان معتاد به هروئین بودند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از زندانیان معتاد به هروئین بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one who is habitually or obsessively devoted to something such as a hobby or interest.
مترادف: fiend, hound, junkie
مشابه: buff, devotee, fanatic, nut, slave

- I've become a romance novel addict.
[ترجمه گوگل] من یک معتاد به رمان های عاشقانه شده ام
[ترجمه ترگمان] من به یک فرد معتاد به رمان تبدیل شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: addicts, addicting, addicted
(1) تعریف: to cause to depend on a habit-forming substance.
مترادف: hook
متضاد: wean
مشابه: habituate

- Taking large doses of morphine for pain eventually addicted him to the drug.
[ترجمه گوگل] مصرف دوزهای زیاد مورفین برای درد در نهایت او را به این دارو معتاد کرد
[ترجمه ترگمان] مصرف زیاد مورفین در نهایت منجر به اعتیاد او به مواد مخدر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to devote (oneself) to something habitually.
مترادف: habituate, hook
مشابه: surrender

- We've addicted ourselves to playing bridge.
[ترجمه گوگل] ما خودمان را به بازی بریج معتاد کرده ایم
[ترجمه ترگمان] ما خودمان به بازی بریج عادت کرده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a t. v. addict
خو گرفته به تلویزیون

2. an opium addict
تریاکی،معتاد به تریاک

3. i don't depend on the word of an addict
به قول آدم معتاد اطمینان نمی کنم.

4. Because he was a heroin addict, it was essential for Carlos to get the drug each day.
[ترجمه گوگل]از آنجا که او یک معتاد به هروئین بود، برای کارلوس ضروری بود که هر روز این ماده را دریافت کند
[ترجمه ترگمان]چون او یک معتاد به هروئین بود، برای کارلوس مهم بود که هر روز دارو مصرف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Marcia became flabby because she was addicted to ice cream sodas.
[ترجمه گوگل]مارسیا به دلیل اعتیاد به نوشابه های بستنی شلخته شد
[ترجمه ترگمان]Marcia به دلیل معتاد شدن به سودای بستنی، سست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Those who take aspirins and other pain-killers regularly should realize that they may become drug addicts, too.
[ترجمه گوگل]کسانی که به طور منظم آسپرین و سایر داروهای مسکن مصرف می کنند باید بدانند که ممکن است معتاد به مواد مخدر نیز شوند
[ترجمه ترگمان]آن هایی که aspirins و دیگر قاتلان را درمان می کنند باید درک کنند که ممکن است معتاد به مواد مخدر شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It's difficult to wean an addict off cocaine once they're hooked.
[ترجمه گوگل]به سختی می توان یک معتاد را از کوکائین جدا کرد
[ترجمه ترگمان]به سختی می توان یک معتاد را از کوکائین ون جدا کرد زمانی که آن ها به دام می افتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He's only 24 years old and a drug addict.
[ترجمه گوگل]او تنها 24 سال سن دارد و معتاد به مواد مخدر است
[ترجمه ترگمان]اون فقط ۲۴ سالشه و یه معتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The addict often reads disapproval into people's reactions to him even where it does not exist.
[ترجمه گوگل]معتاد اغلب مخالفت را در واکنش های مردم به او می خواند، حتی در جایی که وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]فرد معتاد اغلب مخالفت خود را با واکنش های مردم نسبت به او حتی در جایی که وجود ندارد می خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The self-confessed drug addict was arrested 13 months ago.
[ترجمه گوگل]این معتاد که به خود اعتراف کرده بود 13 ماه پیش دستگیر شد
[ترجمه ترگمان]فرد معتاد به مواد مخدر در ۱۳ ماه پیش دستگیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You're not much of a TV addict, as I remember.
[ترجمه گوگل]همانطور که من به یاد دارم، شما زیاد معتاد تلویزیون نیستید
[ترجمه ترگمان]به خاطر دارم که تو از یک معتاد تلویزیونی نیستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. That young man is a cocaine addict.
[ترجمه گوگل]آن مرد جوان معتاد به کوکائین است
[ترجمه ترگمان]آن مرد جوان یک معتاد به کوکائین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was a drug addict .
[ترجمه گوگل]او یک معتاد به مواد مخدر بود
[ترجمه ترگمان]اون معتاد به مواد مخدر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. My nephew is a complete video game addict.
[ترجمه گوگل]برادرزاده من یک معتاد کامل به بازی های ویدیویی است
[ترجمه ترگمان]برادرزاده من یک معتاد به بازی ویدیویی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She is a TV addict and watches as much as she can.
[ترجمه گوگل]او معتاد تلویزیون است و تا جایی که می تواند تماشا می کند
[ترجمه ترگمان]او یک معتاد تلویزیونی است و تا آنجا که می تواند نگاه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He is a heroin addict.
[ترجمه گوگل]او یک معتاد به هروئین است
[ترجمه ترگمان]او یک معتاد به هروئین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He was dependent, like an addict.
[ترجمه گوگل]او مثل یک معتاد وابسته بود
[ترجمه ترگمان]او به یک معتاد وابسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Pintsch had become an addict of the hobby early in the thirties, as had most of his friends.
[ترجمه گوگل]پینچ در اوایل دهه 30 مانند بسیاری از دوستانش به این سرگرمی معتاد شده بود
[ترجمه ترگمان]Pintsch در اوایل دهه ۳۰ به یک معتاد تبدیل شده بود، همانطور که بیشتر دوستانش را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معتاد (اسم)
addict, given, hophead

اعتیاد (اسم)
addict, addiction, consuetude

اعتیاد دادن (فعل)
addict

تن در دادن (فعل)
accede, acquiesce, addict, groove

خو دادن (فعل)
addict, habituate, acclimatize, cultivate a habit, familiarize, wont

تخصصی

[بهداشت] معتاد

انگلیسی به انگلیسی

• one who is devoted to a certain habit; habitual drug user
cause to become dependent on, cause to become addicted to (a habit-forming substance); compulsively devote oneself to someone or something
an addict is someone who cannot stop taking harmful drugs.
an addict is also someone who is very keen about something.

پیشنهاد کاربران

اعتیاد، معتاد، معتاد کردن
علاقمند، اسیر چیزی بودن
unable to break a habbit
شیفته و علاقمندی زیاد
Ali
بچه ها قاطی نکنین addict و addicted میتونن هردو برای کلمه معتاد بکار برم ولی توی جمله فرق داره
My cousin is a drug addict
His drug addiction is too dangerous
Unfortunately his mother is addicted to drug too.
دقیقا همینجوری بکار میره
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : addict / addiction
✅️ صفت ( adjective ) : addicted / addictive
✅️ قید ( adverb ) : _
اعتیاد و عادت داشتن به چیزی یا کاری
junkie
معتاد
معتاد

بپرس