add

/ˈæd//æd/

معنی: ضمیمه کردن، افزودن، اضافه کردن، جمع کردن، زیاد کردن، باهم پیوستن، باخود ترکیب کردن، جمع زدن
معانی دیگر: جمع کردن یا شدن، اضافه کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، علاوه کردن یا شدن، بیشتر کردن، منظم کردن، گفتن، به گفته ی خود افزودن، (حساب) جمع کردن، مخفف: (دارو سازی) اضافه شود، بیافزایید، باخود ترکیب کردن مواد شیمیایی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: adds, adding, added
(1) تعریف: to combine (something) with something else, often to increase the quantity of the latter, or to improve it or make it more complete.
متضاد: deduct, discount, remove, subtract, take
مشابه: affix, annex, append, attach, combine, connect, join, subjoin, tack on, tag, unite

- Add the sugar to the mixture a little at a time.
[ترجمه گوگل] شکر را کم کم به مخلوط اضافه کنید
[ترجمه ترگمان] شکر را کمی به مخلوط اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He wants to add this stamp to his collection.
[ترجمه سهیل] او می خواهد این تمبر را به کلکسیون خود اضافه کند.
|
[ترجمه گوگل] او می خواهد این تمبر را به مجموعه خود اضافه کند
[ترجمه ترگمان] میخواد این مهر رو به کلکسیون خودش اضافه کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You should add more salt to this soup.
[ترجمه گوگل] باید نمک بیشتری به این سوپ اضافه کنید
[ترجمه ترگمان] باید نمک بیشتری به این سوپ اضافه کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to find the total of (often fol. by "up").
مترادف: sum, tally, total
مشابه: count, enumerate, number, ring up, score, tot up

- If you add up all the numbers, you get 200 as your answer.
[ترجمه گوگل] اگر همه اعداد را جمع کنید، 200 به عنوان پاسخ شما می شود
[ترجمه ترگمان] اگر همه اعداد را جمع کنید، ۲۰۰ به عنوان پاسخ خود به دست می آورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to say or write beyond what has already been said or written.
مترادف: append, supplement, tack on
متضاد: delete, remove
مشابه: affix, annex, suffix, tag

- "And don't come back!" she added angrily.
[ترجمه گوگل] "و برنگرد!" او با عصبانیت اضافه کرد
[ترجمه ترگمان] و برنگردی! با عصبانیت اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: add up
(1) تعریف: to perform the mathematical operation of addition.
مترادف: total
متضاد: subtract
مشابه: tally

- The mistake is that you added here instead of subtracting.
[ترجمه گوگل] اشتباه اینجاست که به جای تفریق اینجا اضافه کردید
[ترجمه ترگمان] اشتباه این است که شما به جای کم کردن، به اینجا اضافه می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make the correct total or expected result (often fol. by up).
مترادف: figure
مشابه: compute, reckon, tally

- 9 and 9 and 9 add up to 27
[ترجمه گوگل] 9 و 9 و 9 به 27 می رسند
[ترجمه ترگمان] ۹ و ۹ و ۹ به ۲۷ اضافه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to increase (fol. by to).
متضاد: deduct, derogate
مشابه: increase

- The children's screaming added to the confusion.
[ترجمه گوگل] فریاد بچه ها بر این سردرگمی افزود
[ترجمه ترگمان] بچه ها جیغ می کشیدند و جیغ می کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. add a bit of salt!
یک ذره نمک بزن !

2. add an egg to bind the meat
برای به هم چسبیدن گوشت تخم مرغی به آن بزن.

3. add only a smell of garlic to the fish
فقط یک ذره سیر به ماهی بزن.

4. add salt to your own taste
به سلیقه ی خودتان نمک بزنید.

5. add some salt to the salad
قدری نمک سالاد را زیاد کن.

6. add two and four
دو و چهار را جمع کن.

7. add up the final totals
جمع های نهایی را به هم بیافزایید.

8. add in
به حساب آوردن،افزودن بر

9. add insult to injury
علاوه بر آسیب رساندن توهین هم کردن

10. add on
ضمیمه کردن،جزو چیز دیگر کردن

11. add up
1- سرجمع کردن،به هم افزودن 2- درست درآمدن

12. add up to
1- معنی دادن 2- بالغ شدن بر 3- رسیدن به،حاکی بودن 4- قابل قبول بودن

13. spices add flavor to food
ادویه به خوراک طعم می دهد.

14. to add insult to injury
علاوه بر آسیب رساندن توهین هم کردن،صدمه زدن و اهانت هم کردن

15. to add the numbers together
شماره ها را (با هم) جمع بستن

16. downtown offices add to the paralysis of the traffic
ادارات مرکز شهر فلج ایاب و ذهاب را تشدید می کنند.

17. he hastened to add (that) . . .
او با عجله اضافه کرد که . . . ،او به سرعت افزود که . . .

18. overly fertile families add to overpopulation
خانواده های بسیار پر بچه (مسئله ی) ازدیاد جمعیت را تشدید می کنند.

19. these figures don't add up
این ارقام درست در نمی آید.

20. it remains to add that. . .
فقط باید افزود که . . .

21. cream the potatoes and add vinegar
سیب زمینی ها را له کن و رویش سرکه بریز.

22. it is the onus of every scientist to add to the sum total of human knowledge
وظیفه ی هر دانشمند است که بر جمع دانش بشری بیافزاید.

23. eclectics who derive most of their theory from freud but add a little of young or adler
التقاط گرایانی که بیشتر نظریات خود را از فروید گرفته اند و کمی هم از یونگ یا ادلر به آن می افزایند

24. Most restaurants add a 10 per cent service charge.
[ترجمه گوگل]اکثر رستوران ها 10 درصد هزینه خدمات اضافه می کنند
[ترجمه ترگمان]اکثر رستوران ها هزینه خدمات ۱۰ درصد را اضافه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Shall I add your name to the list?
[ترجمه گوگل]نام شما را به لیست اضافه کنم؟
[ترجمه ترگمان]اسم شما را به لیست اضافه کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Add a teaspoonful of mixed herbs.
[ترجمه گوگل]یک قاشق چای خوری از گیاهان مخلوط را اضافه کنید
[ترجمه ترگمان]دسته ای از گیاهان مخلوط را اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Add fertilizer to enrich the soil.
[ترجمه گوگل]برای غنی سازی خاک کود اضافه کنید
[ترجمه ترگمان]کود را برای غنی سازی خاک اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Add the tea leaves and leave to infuse for five minutes.
[ترجمه گوگل]برگ های چای را اضافه کنید و بگذارید به مدت پنج دقیقه دم بکشد
[ترجمه ترگمان]برگ های چای را اضافه کنید و به مدت پنج دقیقه با آن ها تماس بگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Every single moment counts. When you add them all up, they equal your life.
[ترجمه گوگل]تک تک لحظه ها مهمه وقتی همه آنها را جمع کنید، با زندگی شما برابری می کنند
[ترجمه ترگمان] هر لحظه به حساب میاد، وقتی همه شون رو جمع و جور کنی زندگی تو یک سان هستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Add orange paint to get a warmer hue.
[ترجمه گوگل]رنگ نارنجی را اضافه کنید تا رنگ گرم تری داشته باشید
[ترجمه ترگمان]رنگ نارنجی را به رنگ گرم تر اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضمیمه کردن (فعل)
annex, accompany, attach, add, tack, affix, tag

افزودن (فعل)
inset, increase, adjoin, add, enhance, augment, append, eke, subjoin, aggrandize, amplify, put on, imp, preponderate, redouble

اضافه کردن (فعل)
add, surcharge, step up, aggravate, subjoin

جمع کردن (فعل)
gross, total, add, collect, stack up, aggregate, eke, roll up, gather, tot, sum, call up, agglomerate, convene, flock, cluster, floc, furl, constrict, purse, immobilize

زیاد کردن (فعل)
increase, raise, add, enhance, augment, propagate, boost, heighten

بهم پیوستن (فعل)
add, combine

با خود ترکیب کردن (فعل)
add

جمع زدن (فعل)
add, totalize

تخصصی

[مهندسی گاز] جمع کردن، اضافه کردن
[نساجی] افزودن - اضافه کردن
[ریاضیات] جمع کردن، اضافه کردن، افزودن

انگلیسی به انگلیسی

• condition in which one lacks the ability to control behavior as a result of difficulty in processing stimuli
(agriculture and forensic anthropology) figure calculated by summer temperature
term describing the digital process of creating an audio cd
condition in which one is unable to use an apostrophe
supplement; sum, add numbers together; conclude, summarize
if you add one thing to another, you put the first thing with the second.
if you add numbers or amounts, you calculate their total.
if one thing adds to another, it makes the other thing greater in degree or amount.
if you add something when you are speaking, you say something more.
if you add up several numbers or amounts, you calculate their total.
if something that someone has said or done adds up, it is consistent, reasonable, and believable.
if facts or events add up, they make you understand the true nature of the situation.
if numbers add up to a particular total, you get that total when they are put together.

پیشنهاد کاربران

اِضافیدَن [برامده از اضافه و ـیدن]: درآوردن به یک کل ( هر نوع افزایشی می تواند باشد ) ؛ مثلا:
* یه موضوع جدید را به پایان نامه ام اضافیدَم.
افزودن: درآوردن به شمار یک چیز ( تنها افزایش هایی که بر تعداد یک کل اثر دارند ) ؛ مثلا:
* یه مدخل جدید را به واژه نامه افزودم.
منابع• https://vn.amoosin.com/wiki/اضافیدن• https://vn.amoosin.com/wiki/افزودن
عدد فرد میشه odd نه add توجه کنید لطفا 👎🏻
ADD
This acronym stands for Attention Deficit Disorder, which is a neurodevelopmental disorder characterized by difficulty paying attention, impulsivity, and hyperactivity. It is often used informally to describe someone who is easily distracted or has a short attention span.
...
[مشاهده متن کامل]

مخفف عبارت Attention Deficit Disorder که یک اختلال عصبی رشدی است که با مشکل در توجه، تکانشگری و بیش فعالی مشخص می شود.
اغلب به طور غیررسمی برای توصیف شخصی که به راحتی حواسش پرت می شود یا گستره توجه کوتاهی دارد استفاده می شود.
مثال ها؛
“I can’t focus on this task for more than a few minutes. I must have ADD. ”
A person might say, “He’s always jumping from one activity to another. I think he has ADD. ”
In a discussion about multitasking, someone might comment, “I feel like I have ADD sometimes with how many things I’m trying to do at once. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-disorder/
اضافه کردن، افزودن
مثال: She decided to add some salt to the soup to enhance the flavor.
او تصمیم گرفت کمی نمک به سوپ اضافه کند تا طعم آن را بهبود بخشد.
با حرف اضافه up به معنای : درست درامدن. سر جمع کردن. به هم افزودن
با حرف اضافه up to به معنای: معنی دادن . بالغ شدن بر. حاکی بود. رسیدن به. قابل قبول بودن
1. افزودن، اضافه کردن
2. جمع بستن، با هم جمع بستن
3. گفتن، اضافه کردن، ادامه دادن
add fuel to the flames
آتش را دامن زدن
add insult to injury
بد را بدتر کردن، موقعیت را خراب تر کردن
add something in
...
[مشاهده متن کامل]

متضم کردن، ضمیمه کردن
add something on
اضافه کردن، افزودن
add something together
ترکیب کردن، به هم در آمیختن
add ( something ) up
1. جمع بستن، حاصلِ جمع . . . را گرفتن ( ارقام )
2. معنی دادن، جور درآمدن ( داستان )
3. حساب کردن، جمع بستن
add up to something
1. رسیدن به، بالغ شدن بر ( اعداد، ارقام )
2. نشان دهندۀ . . . بودن، حاکی از . . . بودن، برابر با . . . بودن، به معنای . . . بودن ( محاوره )

گنجاندن
از نظر ریشه شناسی به معنای پیوست کردن، افزودن، دادن به هست.
مثال:
addendum An addendum is an additional section added to the end of a book, document, or speech that gives more information
...
[مشاهده متن کامل]

addenda textual matter that is added onto a publication
additionally in addition, by way of addition
additive designating or involving an equation whose terms are of the first degree
##########################################################################
add
Asian driving disorder

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : add
اسم ( noun ) : addition / additive
صفت ( adjective ) : additional
قید ( adverb ) : additionally
مخفف attention deficit disorder اختلال کمبود توجه
جمع شدن ، جمع کردن
اضافه کردن
علاوه شدن
افزایش می دهد، افزودن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس