اسم ( noun )
حالات: actualities
حالات: actualities
• (1) تعریف: the state or fact of truly or currently existing; reality.
• مترادف: being, existence, reality, truth, verity
• متضاد: potentiality, unreality
• مشابه: case, embodiment, fact, incarnation, materialization, substance, tangibility
• مترادف: being, existence, reality, truth, verity
• متضاد: potentiality, unreality
• مشابه: case, embodiment, fact, incarnation, materialization, substance, tangibility
- When her dream became actuality, it did not bring her the satisfaction she had expected.
[ترجمه گوگل] وقتی رویای او به واقعیت تبدیل شد، رضایتی را که انتظار داشت برای او به ارمغان نیاورد
[ترجمه ترگمان] وقتی رویایش آشکار شد، آن رضایتی که انتظارش را داشت برایش نیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی رویایش آشکار شد، آن رضایتی که انتظارش را داشت برایش نیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (often pl.) actual facts or circumstances.
• مترادف: certainties, circumstances, facts, realities, truth, verities
• متضاد: conjecture, possibility
• مشابه: certitude, gospel, principles, reality
• مترادف: certainties, circumstances, facts, realities, truth, verities
• متضاد: conjecture, possibility
• مشابه: certitude, gospel, principles, reality
- Faced with the actualities of war, his dreams of heroism rapidly gave way to a simple determination to survive.
[ترجمه گوگل] در مواجهه با واقعیات جنگ، رویاهای قهرمانی او به سرعت جای خود را به عزم ساده برای زنده ماندن داد
[ترجمه ترگمان] رویاهای قهرمانی او که با the جنگ مواجه شده بود، به سرعت به یک تصمیم ساده برای بقا دست یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رویاهای قهرمانی او که با the جنگ مواجه شده بود، به سرعت به یک تصمیم ساده برای بقا دست یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید