اسم ( noun )
مشتقات: actionless (adj.)
مشتقات: actionless (adj.)
• (1) تعریف: something that is done, is being done, or will be done.
• مترادف: act, activity, deed, execution, labor, operation, practice, work
• مشابه: effort, endeavor, enterprise, feat, move, movement, play, proceeding, process, progress, thing
• مترادف: act, activity, deed, execution, labor, operation, practice, work
• مشابه: effort, endeavor, enterprise, feat, move, movement, play, proceeding, process, progress, thing
- As president, his first action was an attempt to stabilize the economy.
[ترجمه رحیم] اولین اقدام او بعنوان رئیس جمهور تثبیت اقتصاد بود|
[ترجمه گوگل] به عنوان رئیس جمهور، اولین اقدام او تلاش برای ایجاد ثبات در اقتصاد بود[ترجمه ترگمان] به عنوان رئیس جمهور اولین اقدام او تلاشی برای تثبیت اقتصاد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a movement or series of movements.
- The language students are learning words for various actions such as jumping, waving, pointing, and skipping.
[ترجمه رحیم] دانش اموزان زبان کلمات پریدن ، تکان دادن، اشاره کردنو پریدن را برای استفاده یادمگیرند.|
[ترجمه گوگل] دانش آموزان زبان در حال یادگیری کلمات برای اعمال مختلف مانند پریدن، تکان دادن، اشاره کردن، و پرش هستند[ترجمه ترگمان] دانش آموزان زبان کلمات را برای کاره ای مختلفی از جمله پریدن، تکان دادن، اشاره کردن، و پریدن استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Actions of the body combine with speech to communicate meaning.
[ترجمه رحیم] برای ارتباط حرکت بدن وصحبت کردن با هم ترکیب میشوند|
[ترجمه گوگل] اعمال بدن با گفتار ترکیب می شود تا معنا را منتقل کند[ترجمه ترگمان] کنش ها با بیان برای ارتباط معنا با هم ترکیب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: vigorous activity.
• مترادف: activity, energy, excitement, force
• مشابه: adventure, dash, intensity, movement, snap, vigor, vim, vitality, zing
• مترادف: activity, energy, excitement, force
• مشابه: adventure, dash, intensity, movement, snap, vigor, vim, vitality, zing
- It was a slow first half with very little action in the game.
[ترجمه قاسم آباده ای] بازی در نیمه ی اول آرام بود وهیجان اندکی داشت.|
[ترجمه Ayda Moradi] بازی در نیمه ی اول به آرامی پیش می رفت و هیجان کمی داشت.|
[ترجمه رحیم] بازی در نیمه اول اهسته وبا عملکرد خیلی کم بود|
[ترجمه گوگل] نیمه اول کندی بود و اکشن بسیار کمی در بازی داشت[ترجمه ترگمان] نیمه اول بازی در بازی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (usu. pl.) manner of behaving or conducting oneself.
• مترادف: behavior, comportment, conduct, deeds, demeanor, port
• مشابه: bearing, manner, mien, posture
• مترادف: behavior, comportment, conduct, deeds, demeanor, port
• مشابه: bearing, manner, mien, posture
- As a teacher, her actions were not acceptable.
[ترجمه گوگل] به عنوان یک معلم، اقدامات او قابل قبول نبود
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک معلم رفتار او قابل قبول نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک معلم رفتار او قابل قبول نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the manner of a mechanism's moving or operating, or the mechanism itself.
• مترادف: functioning, mechanism, motion, movement, operation
• مشابه: act, apparatus, behavior, engine, gear, performance, play
• مترادف: functioning, mechanism, motion, movement, operation
• مشابه: act, apparatus, behavior, engine, gear, performance, play
- The action of the clock fascinated the little boy.
[ترجمه گوگل] عملکرد ساعت پسر کوچک را مجذوب خود کرد
[ترجمه ترگمان] عمل ساعت، پسر کوچک را مجذوب خود ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عمل ساعت، پسر کوچک را مجذوب خود ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: effect.
• مترادف: effect, force, impact
• مشابه: efficacy, influence, operation, result, work
• مترادف: effect, force, impact
• مشابه: efficacy, influence, operation, result, work
- Scientists are still studying the action of the drug on the body.
[ترجمه رحیم] هنوز دانشمندان در حال مطالعه عملکرد دارو می باشند|
[ترجمه گوگل] دانشمندان هنوز در حال بررسی اثر دارو بر روی بدن هستند[ترجمه ترگمان] دانشمندان هنوز در حال مطالعه عمل مواد مخدر روی بدن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a legal proceeding wherein one party demands its right or claims that wrong has been done by another party; a lawsuit.
• مترادف: case, proceeding, suit
• مشابه: cause, lawsuit, prosecution
• مترادف: case, proceeding, suit
• مشابه: cause, lawsuit, prosecution
- Why are the workers initiating this action against the owners at this time?
[ترجمه گوگل] چرا کارگران در این زمان اقدام به این اقدام علیه مالکان می کنند؟
[ترجمه ترگمان] چرا کارگران این اقدام علیه مالکان این زمان را آغاز می کنند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چرا کارگران این اقدام علیه مالکان این زمان را آغاز می کنند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: military conflict; fighting.
• مترادف: battle, combat, conflict, fighting
• مشابه: engagement, fray, warfare
• مترادف: battle, combat, conflict, fighting
• مشابه: engagement, fray, warfare
- Action was heavy during the first day of battle.
[ترجمه گوگل] عمل در روز اول نبرد سنگین بود
[ترجمه ترگمان] این اقدام در نخستین روز نبرد سنگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این اقدام در نخستین روز نبرد سنگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید