صفت ( adjective )
• : تعریف: filled with bitterness or rancor.
• مترادف: bitter, hostile, rancorous
• متضاد: amicable, friendly, good-natured, harmonious, sweet
• مشابه: antagonistic, hateful, unfriendly, venomous, virulent
• مترادف: bitter, hostile, rancorous
• متضاد: amicable, friendly, good-natured, harmonious, sweet
• مشابه: antagonistic, hateful, unfriendly, venomous, virulent
- The town hall meeting turned into an acrimonious debate.
[ترجمه گوگل] جلسه شهرداری به یک بحث تند تبدیل شد
[ترجمه ترگمان] جلسه شهرداری به یک بحث خصمانه ختم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جلسه شهرداری به یک بحث خصمانه ختم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The couple's acrimonious relationship was hard on their children.
[ترجمه anonymous] رفتار خصمانه زنو شوهر برای فرزندانشان سخت بود|
[ترجمه گوگل] روابط تند این زوج برای فرزندانشان سخت بود[ترجمه ترگمان] رابطه acrimonious و خصمانه آن ها برای فرزندان آن ها سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید