صفت ( adjective )
• (1) تعریف: in the habit of (usu. fol. by "to").
• مترادف: given to, habituated to, used to
• متضاد: unaccustomed, unfamiliar
• مشابه: acclimated to, acclimatized to, adapted to, addicted to, habitual, hardened, inclined to, inured to, naturalized to, prone to, seasoned
• مترادف: given to, habituated to, used to
• متضاد: unaccustomed, unfamiliar
• مشابه: acclimated to, acclimatized to, adapted to, addicted to, habitual, hardened, inclined to, inured to, naturalized to, prone to, seasoned
- We're accustomed to getting up early.
[ترجمه گوگل] ما عادت کرده ایم که زود بیدار شویم
[ترجمه ترگمان] ما عادت داریم که زود از خواب بیدار شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما عادت داریم که زود از خواب بیدار شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: habitual; characteristic.
• مترادف: characteristic, conventional, customary, everyday, habitual, normal, ordinary, regular, routine, standard, usual
• متضاد: unaccustomed
• مشابه: accepted, commonplace, familiar, fixed, ingrained, rooted, set, stock, traditional, well-worn
• مترادف: characteristic, conventional, customary, everyday, habitual, normal, ordinary, regular, routine, standard, usual
• متضاد: unaccustomed
• مشابه: accepted, commonplace, familiar, fixed, ingrained, rooted, set, stock, traditional, well-worn
- They're having their accustomed drinks before dinner.
[ترجمه مائده مداح] آن ها نوشیدنی همیشگیشان را قبل از شام می نوشند.|
[ترجمه مهدی شکوری خواه] ان ها به نوشیدن نوشیدنی قبل از شام عادت دارند|
[ترجمه گوگل] آنها در حال خوردن نوشیدنی های عادت کرده خود قبل از شام هستند[ترجمه ترگمان] آن ها قبل از شام به نوشیدنی خو گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They met every night at their accustomed spot.
[ترجمه گوگل] آنها هر شب در محل عادت خود ملاقات می کردند
[ترجمه ترگمان] هر شب در همان جای همیشگی یکدیگر را می دیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هر شب در همان جای همیشگی یکدیگر را می دیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید