accomplished

/əˈkɑːmplɪʃt//əˈkʌmplɪʃt/

معنی: انجام شده، فاضل، کامل شده، تربیت شده
معانی دیگر: چیره دست، ماهر، آموخته، مبادی آداب، مهذب، پرخیده، ورزیده، انجامیده، تکمیل

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: finished; completed.
مترادف: achieved, completed, done, finished, fulfilled
مشابه: attained, clinched, complete, concluded, effected, ended, realized

- I'm proud of my accomplished task.
[ترجمه نیازعلی شمس] سرفرازم از ( برای ) کاری که به پایان رساندم
|
[ترجمه بهنام اسحاقی] برای کار ماهرانه ای که انجام دادم افتخار میکنم
|
[ترجمه گوگل] من به کار انجام شده خود افتخار می کنم
[ترجمه ترگمان] به وظیفه ام افتخار می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What was your accomplished result?
[ترجمه گوگل] نتیجه انجام شده شما چه بود؟
[ترجمه ترگمان] نتیجه کار تو چی بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: well trained; skilled; expert.
مترادف: ace, adept, expert, fine, finished, masterful, practiced, professional, proficient, skilled, skillful
مشابه: able, adroit, capable, cleft, clever, consummate, dextrous, experienced, gifted, handy, learned, master, masterly, on the ball, polished, topflight, trained, versed, veteran

- He was an accomplished pianist by the time he was eight.
[ترجمه گوگل] او در هشت سالگی پیانیست ماهری بود
[ترجمه ترگمان] وقتی هشت سالش بود یک پیانیست ماهری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is very accomplished at essay writing.
[ترجمه گوگل] او در مقاله نویسی بسیار موفق است
[ترجمه ترگمان] او در نوشتن مقاله بسیار ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having many skills, talents, or social qualities.
مترادف: cultured, finished, polished
مشابه: cultivated, refined, thoroughbred

- He was proud to be marrying such an accomplished woman.
[ترجمه گوگل] او افتخار می کرد که با چنین زن موفقی ازدواج کرده است
[ترجمه ترگمان] از این که با چنین زنی ازدواج کرده بود افتخار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an accomplished painter
نقاش چیره دست

2. he accomplished his goal
به هدفش نائل آمد.

3. they accomplished great things
کارهای بزرگی را انجام دادند.

4. an accomplished fact
عمل انجام شده،واقعیت مسلم

5. school desegregation was accomplished with difficulty
منع جداسازی در مدارس به سختی انجام می شد.

6. the enfranchisement of women has not yet been accomplished in some countries
بهره مندی زنان از حقوق شهروندی هنوز در برخی کشورها اجرا نشده است.

7. Celebrate what you've accomplished, but raise the bar a little higher each time you succeed.
[ترجمه گوگل]آنچه را که به دست آورده اید جشن بگیرید، اما هر بار که موفق شدید، سطح را کمی بالاتر ببرید
[ترجمه ترگمان]از آنچه انجام داده اید تجلیل کنید، اما هر بار که موفق شوید بار را بالاتر ببرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She's an accomplished liar?they believed every word she said.
[ترجمه گوگل]او یک دروغگوی ماهر است؟
[ترجمه ترگمان]او یک دروغگوی تمام عیار است؟ هر کلمه را که می گفت باور می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The students accomplished the task in less than ten minutes.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان کار را در کمتر از ده دقیقه انجام دادند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان در کم تر از ده دقیقه کار را انجام دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I accomplished two hours' work before dinner.
[ترجمه گوگل]من دو ساعت کار قبل از شام را انجام دادم
[ترجمه ترگمان]من قبل از شام دو ساعت کار کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This task is accomplished by great effort.
[ترجمه گوگل]این وظیفه با تلاش زیاد انجام می شود
[ترجمه ترگمان]این وظیفه با تلاش زیاد انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We have accomplished all we set out to do.
[ترجمه گوگل]ما تمام آنچه را که قرار بود انجام دهیم، انجام داده ایم
[ترجمه ترگمان]ما تمام کارهایی رو انجام دادیم که باید انجام بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She's a very accomplished pianist/painter/horsewoman.
[ترجمه گوگل]او یک پیانیست / نقاش / اسب سوار بسیار ماهر است
[ترجمه ترگمان]او نوازنده پیانو \/ سوارکار ماهری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Our mission accomplished, we headed for home.
[ترجمه گوگل]ماموریت ما انجام شد، به سمت خانه حرکت کردیم
[ترجمه ترگمان]ماموریت ما انجام شد، ما به سمت خونه حرکت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. All these plans were accomplished in a year.
[ترجمه گوگل]همه این برنامه ها در یک سال انجام شد
[ترجمه ترگمان]همه این برنامه ها در عرض یک سال انجام شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I have accomplished the task on schedule.
[ترجمه گوگل]من کار را طبق برنامه انجام داده ام
[ترجمه ترگمان]من این کار را در برنامه زمانبندی انجام داده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انجام شده (صفت)
accomplished, done, out-and-out

فاضل (صفت)
accomplished, learned, scholarly, lettered, exceeding, redundant, separative

کامل شده (صفت)
accomplished

تربیت شده (صفت)
accomplished, cultured, genteel, made

انگلیسی به انگلیسی

• skillful, masterful; complete, finished
if someone is accomplished, they are very good at something.

پیشنهاد کاربران

آدم همه چی تمام!
he's accomplished! اون همه چی تمومه! ( یعنی بی عیب و نقصه! )
1. ورزیده، قابل، تربیت شده، ماهر ( شخص )
2. کمال یافته، تمام شده ( کار )
an accomplished fact
عملِ انجام شده
به حقیقت رسیده ( معنوی )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : accomplish
✅️ اسم ( noun ) : accomplishment
✅️ صفت ( adjective ) : accomplished
✅️ قید ( adverb ) : _
برخورداری از تمام موهبت ها و آداب اجتماعی و سایر دستاوردهای جامعه مودب
محقق شده
Done
ماهر , چیره دست
– a highly accomplished pianist
– She's a very accomplished painter
– He was accomplished in all the arts
– He is very accomplished at essay writing
ماهر ، ، برجسته
دستاورد
به دست آوردن
برجسته
بدست آمده
به اتمام رسانده
تجربه ی قبلی ازپیش با کاری آشنا شده
داشتن مهارت انجام شده
کار کشته - آدم کارکشته تو حرفه ی خودش
ماهر
چیره دست

به معنای چشم همـ میتونه باشه البته نهچشم صورت، چشم به معنای حتما انجام خواهد، شد که معمولا به کار میبریم
کامل شده
خبره
کامل و حقیقی
تمام و کمال
کارآمد
تربیت شده
ماهر

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس