صفت ( adjective )
• (1) تعریف: finished; completed.
• مترادف: achieved, completed, done, finished, fulfilled
• مشابه: attained, clinched, complete, concluded, effected, ended, realized
• مترادف: achieved, completed, done, finished, fulfilled
• مشابه: attained, clinched, complete, concluded, effected, ended, realized
- I'm proud of my accomplished task.
[ترجمه نیازعلی شمس] سرفرازم از ( برای ) کاری که به پایان رساندم|
[ترجمه بهنام اسحاقی] برای کار ماهرانه ای که انجام دادم افتخار میکنم|
[ترجمه گوگل] من به کار انجام شده خود افتخار می کنم[ترجمه ترگمان] به وظیفه ام افتخار می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What was your accomplished result?
[ترجمه گوگل] نتیجه انجام شده شما چه بود؟
[ترجمه ترگمان] نتیجه کار تو چی بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نتیجه کار تو چی بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: well trained; skilled; expert.
• مترادف: ace, adept, expert, fine, finished, masterful, practiced, professional, proficient, skilled, skillful
• مشابه: able, adroit, capable, cleft, clever, consummate, dextrous, experienced, gifted, handy, learned, master, masterly, on the ball, polished, topflight, trained, versed, veteran
• مترادف: ace, adept, expert, fine, finished, masterful, practiced, professional, proficient, skilled, skillful
• مشابه: able, adroit, capable, cleft, clever, consummate, dextrous, experienced, gifted, handy, learned, master, masterly, on the ball, polished, topflight, trained, versed, veteran
- He was an accomplished pianist by the time he was eight.
[ترجمه گوگل] او در هشت سالگی پیانیست ماهری بود
[ترجمه ترگمان] وقتی هشت سالش بود یک پیانیست ماهری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی هشت سالش بود یک پیانیست ماهری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is very accomplished at essay writing.
[ترجمه گوگل] او در مقاله نویسی بسیار موفق است
[ترجمه ترگمان] او در نوشتن مقاله بسیار ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در نوشتن مقاله بسیار ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having many skills, talents, or social qualities.
• مترادف: cultured, finished, polished
• مشابه: cultivated, refined, thoroughbred
• مترادف: cultured, finished, polished
• مشابه: cultivated, refined, thoroughbred
- He was proud to be marrying such an accomplished woman.
[ترجمه گوگل] او افتخار می کرد که با چنین زن موفقی ازدواج کرده است
[ترجمه ترگمان] از این که با چنین زنی ازدواج کرده بود افتخار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از این که با چنین زنی ازدواج کرده بود افتخار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید