اسم ( noun )
حالات: accessaries, accessories
حالات: accessaries, accessories
• (1) تعریف: a nonessential component used for beauty, added pleasure, or convenience.
• مترادف: accompaniment, adjunct, attachment, supplement
• مشابه: addition, appendage, appurtenance, concomitant, decoration, embellishment, extra, frill, nonessential, ornament, subsidiary, supplementation, trimming
• مترادف: accompaniment, adjunct, attachment, supplement
• مشابه: addition, appendage, appurtenance, concomitant, decoration, embellishment, extra, frill, nonessential, ornament, subsidiary, supplementation, trimming
- This pearl necklace is a beautiful and useful accessory.
[ترجمه گوگل] این گردنبند مروارید یک اکسسوری زیبا و کاربردی است
[ترجمه ترگمان] این گردن بند مروارید یک وسیله جانبی زیبا و مفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این گردن بند مروارید یک وسیله جانبی زیبا و مفید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The car's CD player is considered an accessory.
[ترجمه گوگل] سی دی پلیر خودرو جزء لوازم جانبی محسوب می شود
[ترجمه ترگمان] پخش کننده سی دی یک وسیله جانبی محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پخش کننده سی دی یک وسیله جانبی محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in law, someone who helps a criminal before or after a crime, but does not commit the crime.
• متضاد: principal
• مشابه: abettor, accomplice, confederate, conspirator, conspirer, participant, partner
• متضاد: principal
• مشابه: abettor, accomplice, confederate, conspirator, conspirer, participant, partner
- As an accessory, she received a short sentence in prison in connection with the crime.
[ترجمه گیلانه] او به عنوان شریک جرم، در رابطه با این جنایت، به مدت کوتاهی محکوم به زندان شد.|
[ترجمه گوگل] او در رابطه با این جنایت به عنوان ضمیمه حکم زندان کوتاهی دریافت کرد[ترجمه ترگمان] وی به عنوان یک وسیله جانبی، در ارتباط با این جنایت، حکم کوتاهی در زندان به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: subordinate, nonessential, or supplementary.
• مترادف: adjunct, ancillary, auxiliary, nonessential, subsidiary, supplementary
• متضاد: constituent, integral, principal
• مشابه: accidental, additional, appendant, attendant, collateral, concomitant, contributory, extraneous, extrinsic, incidental, secondary, subordinate
• مترادف: adjunct, ancillary, auxiliary, nonessential, subsidiary, supplementary
• متضاد: constituent, integral, principal
• مشابه: accidental, additional, appendant, attendant, collateral, concomitant, contributory, extraneous, extrinsic, incidental, secondary, subordinate
- You don't need to have fancy seat covers, they're just accessory.
[ترجمه گوگل] شما نیازی به داشتن روکش صندلی فانتزی ندارید، آنها فقط اکسسوری هستند
[ترجمه ترگمان] نیازی نیست که روکش صندلی ها رو داشته باشی، اونا فقط accessory
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نیازی نیست که روکش صندلی ها رو داشته باشی، اونا فقط accessory
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: being an accessory to a crime, or pertaining to being an accessory.
• متضاد: principal
• مشابه: auxiliary
• متضاد: principal
• مشابه: auxiliary
- Accessory sentences may not always be enforced.
[ترجمه گوگل] جملات جانبی ممکن است همیشه اجرا نشوند
[ترجمه ترگمان] مجازات حبس ابد ممکن است همیشه اجرا نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مجازات حبس ابد ممکن است همیشه اجرا نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید