abusive

/əˈbjuːsɪv//əˈbjuːsɪv/

معنی: نا مربوط، تهمت، دشنام، فحاش، بدزبان، زبان دراز، توهینامیز، تجاوز به عصمت، تعدی، قابل استفاده، پرتوپ وتشر
معانی دیگر: بد دهن، فحش آمیز، تند، بد رفتار، سو استفاده آمیز، اجحاف آمیز، n : سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، بد زبانی، adj : ناسزاوار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: abusively (adv.), abusiveness (n.)
(1) تعریف: characterized by offensive or unfair language.
مترادف: affronting, contumelious, insulting, offensive
متضاد: complimentary, respectful
مشابه: beastly, derogatory, foul, foulmouthed, injurious, insufferable, intolerable, invective, nasty, rough, unbearable

- The broadcasters censored the abusive comments of the show's guests.
[ترجمه گوگل] صدا و سیما نظرات توهین آمیز مهمانان برنامه را سانسور کردند
[ترجمه ترگمان] رساناها نظرات توهین آمیز میهمانان نمایش را سانسور کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I think it's wrong that he never defends himself when she is abusive toward him.
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم اشتباه است که او هرگز از خودش دفاع نمی کند وقتی که او با او توهین می کند
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم اشتباه است که او هرگز از خودش دفاع نمی کند وقتی که او را آزار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: characterized by injurious or offensive treatment.
مترادف: harmful
متضاد: respectful
مشابه: harsh, injurious, rough, torturous

- She left behind her abusive marriage.
[ترجمه گوگل] او ازدواج بدش را پشت سر گذاشت
[ترجمه ترگمان] اون بعد از ازدواج her رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The family court determined that she had been abusive in her treatment of her children.
[ترجمه گوگل] دادگاه خانواده تشخیص داد که او در رفتار با فرزندانش بدرفتاری کرده است
[ترجمه ترگمان] دادگاه خانواده مشخص کرد که او در رفتار خود با فرزندانش مورد سو رفتار قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: improperly or dishonestly used.
مترادف: corrupt, malfeasant
متضاد: proper
مشابه: crooked, improper, undue, venal

- It's an abusive practice that promotes discrimination.
[ترجمه گوگل] این یک عمل توهین آمیز است که تبعیض را ترویج می کند
[ترجمه ترگمان] این یک عمل توهین آمیز است که تبعیض را ترویج می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: inclined to treat others with cruelty or disrespect.
متضاد: gentle, respectful, tender
مشابه: brutal, cruel, oppressive

- She claimed that her mother had been abusive and had caused her mental and physical harm.
[ترجمه گوگل] او مدعی شد که مادرش بدرفتاری کرده و باعث آسیب روحی و جسمی او شده است
[ترجمه ترگمان] او ادعا می کرد که مادرش بد رفتاری کرده است و باعث آسیب روانی و فیزیکی او شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. abusive financial practices
روش های مالی اجحاف آمیز

2. abusive spectators
تماشاچیان بد دهن

3. He became violent and abusive toward Ben's mother.
[ترجمه گوگل]او نسبت به مادر بن خشونت آمیز و بدرفتاری کرد
[ترجمه ترگمان]او خشمگین شد و به سمت مادر بن اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Smith denies using abusive language to the referee.
[ترجمه گوگل]اسمیت استفاده از الفاظ توهین آمیز به داور را رد می کند
[ترجمه ترگمان]اسمیت استفاده از زبان توهین آمیز به داور را انکار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Good manners ban abusive language anyplace.
[ترجمه گوگل]اخلاق خوب، زبان توهین آمیز را در هر جایی ممنوع می کند
[ترجمه ترگمان]رفتار خوب، ممنوع کردن زبان بد زبانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He made many abusive remarks to me.
[ترجمه گوگل]او سخنان توهین آمیز زیادی به من زد
[ترجمه ترگمان] اون خیلی حرف های بد رو به من زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He became abusive when he was drunk.
[ترجمه گوگل]او زمانی که مست بود بدرفتار شد
[ترجمه ترگمان] وقتی مست بود، بد رفتار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Her childhood had been poisoned by an abusive stepfather.
[ترجمه گوگل]دوران کودکی او توسط یک ناپدری بدسرپرست مسموم شده بود
[ترجمه ترگمان]دوران کودکی او توسط یک ناپدری آزار دهنده مسموم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Good manners ban abusive language anywhere.
[ترجمه گوگل]اخلاق خوب، زبان توهین آمیز را در هر جایی ممنوع می کند
[ترجمه ترگمان]رفتار خوب، زبان بد زبانی را ممنوع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was apparently abusive to the flight attendants because they refused to serve him alcohol.
[ترجمه گوگل]او ظاهراً با خدمه‌های هواپیما بدرفتاری می‌کرد، زیرا آنها از دادن مشروبات الکلی به او خودداری کردند
[ترجمه ترگمان]او ظاهرا به دلیل اینکه از خدمت به وی الکل امتناع کرده بودند، به خدمه پرواز توهین کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He became abusive and his wife was injured in the struggle.
[ترجمه گوگل]او در این مبارزه متجاوز شد و همسرش مجروح شد
[ترجمه ترگمان]او به خشونت تبدیل شد و همسرش در این مبارزه زخمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her husband's violent and abusive behaviour drove her to the verge of despair.
[ترجمه گوگل]رفتار خشونت آمیز و توهین آمیز شوهرش او را به مرز ناامیدی رساند
[ترجمه ترگمان]رفتار خشن و توهین آمیز شوهرش او را به آستانه نومیدی سوق داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The trouble began with abusive graffiti and physical attacks.
[ترجمه گوگل]مشکل با گرافیتی های توهین آمیز و حملات فیزیکی شروع شد
[ترجمه ترگمان]این مشکل با استفاده از نقاشی های دیواری و حملات فیزیکی آغاز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The way pupils use sexually abusive language to insult each other presents particular problems for teachers.
[ترجمه گوگل]نحوه استفاده دانش آموزان از زبان توهین آمیز جنسی برای توهین به یکدیگر مشکلات خاصی را برای معلمان ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان]نحوه استفاده دانش آموزان از زبان توهین آمیز جنسی برای توهین به یکدیگر، مشکلات خاصی را برای معلمان مطرح می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Vince used abusive language to her and other staff members.
[ترجمه گوگل]وینس از کلمات توهین آمیز به او و سایر کارکنان استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]ون یس از زبان توهین آمیز برای خودش و سایر کارکنان استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نامربوط (صفت)
improper, absurd, irrelevant, unfitting, abusive, inept, irrelative

تهمت (صفت)
abusive

دشنام (صفت)
abusive

فحاش (صفت)
obscene, indecent, abusive, vituperative, scurrile, scurrilous, foul-mouthed, sharp-tongued

بدزبان (صفت)
abusive, vituperative, profane, ribald, foul-mouthed, sharp-tongued

زبان دراز (صفت)
abusive, randy

توهین آمیز (صفت)
abusive

تجاوز به عصمت (صفت)
abusive, rude

تعدی (صفت)
abusive

قابل استفاده (صفت)
abusive, usable, available, useful, operational, utilizable, handy, operative, instrumental, presumable, serviceable

پر توپ و تشر (صفت)
abusive

تخصصی

[فوتبال] دشنام

انگلیسی به انگلیسی

• using foul language; mistreating
someone who is abusive says rude or unkind things.

پیشنهاد کاربران

پررو
توهین آمیز/دشنام/فحش/رفتار بد یا بی رحمانه فیزیکی یا عاطفی با کسی.
استفاده از کلمات رکیک و توهین آمیز.
He was a very strict parent, but never abusive
an abusive letter/phone call
خلاف عرف
بدزبان، فحّاش، بد دهن ( شخص ) ؛ توهین آمیز ( سخن )
سوء استفاده، سوء استعمال، شیادی، فریب، دشنام، فحش، بد زبانی، تجاوز به عصمت، تهمت، تعدی
( adj. ) ناسزاوار، زبان دراز، بدزبان، توهین امیز
پرخاشگرانه
abusive 2 ( adj ) =involving violence, e. g. an abusive relationship
abusive
abusive 1 ( adj ) ( əˈbyusɪv ) =rude and offensive; criticizing rudely and unfairly, e. g. abusive language. He became abusive when he was drunk. abusively ( adv )
abusive
سو
زیادی
به عنوان مثال:
abusive consumption به معنی: سو مصرف یا مصرف زیادی هست
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : abuse
✅️ اسم ( noun ) : abuse / abuser
✅️ صفت ( adjective ) : abusive
✅️ قید ( adverb ) : abusively
سوء استفاده گرانه
Who is finding it hard to forgive her abusive mother
سخت می تونه مادر بدسرپرستشو ببخشه
نیروهای امنیتی سرکوبگر
abusive security forces
هتّاک ، بد دهن، زبان دراط
بد دهن، فحاش
سو استفاده گرانه
involving injustice or illegality
ناعادلانه
غیرقانونی
abusive behavior
رفتار سودجویانه، رفتار آسیب زننده، رفتار آزارگرانه
توهین/تحقیر آمیز
Her husband's violent and abusive behaviour drove her to the verge of despair
رفتار خشن و تحقیرآمیز شوهرش اونو به مرز سرخوردگی/فروماندگی رسانده بود
سوء استفاده کردن
سوء استفاده گر
اجحاف آمیز، غیر سزاوار
توهین آمیز
ریچ تاب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس