اسم ( noun )
حالات: absurdities
حالات: absurdities
• (1) تعریف: the condition or quality of being absurd.
• مترادف: absurdness, ridiculousness
• مشابه: craziness, illogic, inanity, insanity, nonsense
• مترادف: absurdness, ridiculousness
• مشابه: craziness, illogic, inanity, insanity, nonsense
- The absurdity of his situation, being punished for abiding by the rules, made him laugh bitterly.
[ترجمه گوگل] پوچ بودن وضعیت او، تنبیه شدن به دلیل رعایت قوانین، او را به شدت خنده کرد
[ترجمه ترگمان] وضع وضع او که به خاطر حفظ قوانین تنبیه می شد او را تنبیه می کرد و به تلخی می خندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وضع وضع او که به خاطر حفظ قوانین تنبیه می شد او را تنبیه می کرد و به تلخی می خندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something that is absurd or lacking in order and meaning.
• مترادف: inanity
• مشابه: anomaly, craziness, farce, folly, idiocy, incongruity, insanity, mockery, nonsense, stupidity, tomfoolery
• مترادف: inanity
• مشابه: anomaly, craziness, farce, folly, idiocy, incongruity, insanity, mockery, nonsense, stupidity, tomfoolery
- The notion of a female doctor seemed an absurdity in the early nineteenth century.
[ترجمه گوگل] تصور پزشک زن در اوایل قرن نوزدهم پوچ به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] تصور یک پزشک زن در اوایل قرن نوزدهم بسیار بی معنی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصور یک پزشک زن در اوایل قرن نوزدهم بسیار بی معنی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید