absently

/ˈæbsəntli//ˈæbsəntli/

با بی اعتنایی، (در مورد کسی که غرق در فکر است) با بی توجهی، با پریشانی خیال، باپریشانی فکر

جمله های نمونه

1. he shook his head absently
او با بی اعتنایی سری تکان داد.

2. She absently twisted her wedding ring.
[ترجمه گوگل]او حلقه ازدواجش را غایب پیچاند
[ترجمه ترگمان]نا دین حلقه ازدواجش را با حواس پرتی تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He nodded absently, his attention absorbed by the screen.
[ترجمه گوگل]سرش را با غیبت تکان داد، در حالی که حواسش جذب صفحه نمایش شد
[ترجمه ترگمان]او با حواس پرتی سرش را تکان داد و توجهش به صفحه نمایش معطوف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He gazed absently at the passing crowd.
[ترجمه گوگل]او با غیبت به جمعیت در حال عبور خیره شد
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به جمعیت که در حال گذر بودند خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He nodded absently, his mind obviously on other things.
[ترجمه گوگل]سرش را با غیبت تکان داد و آشکارا به چیزهای دیگری فکر می کرد
[ترجمه ترگمان]با حواس پرتی سرش را تکان داد، ذهنش به چیزهای دیگر معطوف شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Eileen nods absently, still engrossed in the work of the group.
[ترجمه گوگل]آیلین با غیبت سری تکان می دهد، هنوز درگیر کار گروه است
[ترجمه ترگمان]الین با حواس پرتی سرش را تکان داد، هنوز مشغول کار گروهی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She eats another nut, and needlessly, absently, combs her hair.
[ترجمه گوگل]آجیل دیگری می خورد و بیهوده موهایش را شانه می کند
[ترجمه ترگمان]یک دیوانه دیگر می خورد و بی دلیل، بی آن که چیزی بگوید، موهایش را شانه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Saconi glanced up absently involved with music.
[ترجمه گوگل]ساکونی با غیبت درگیر موسیقی نگاهی انداخت
[ترجمه ترگمان]Saconi با حواس پرتی نگاهی به موسیقی انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Hicks smiled at her absently, forgetting that his smile was missing its upper right corner.
[ترجمه گوگل]هیکس غیبت به او لبخند زد و فراموش کرد که لبخندش گوشه سمت راست بالایی را ندارد
[ترجمه ترگمان]دکتر هیکز نگاهی سرسری به او انداخت و فراموش کرده بود که لبخندش در گوشه سمت راست آن گم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Tesla picked it up absently and returned it without bothering to look at her.
[ترجمه گوگل]تسلا آن را بیهوده برداشت و بدون اینکه زحمت نگاه کردن به او را به خود بدهد، آن را پس داد
[ترجمه ترگمان]Tesla با حواس پرتی آن را برداشت و بی آن که به او نگاه کند، آن را برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I gaze absently out of the window, wondering.
[ترجمه گوگل]با تعجب از پنجره به بیرون خیره شدم
[ترجمه ترگمان]با حواس پرتی از پنجره بیرون را نگاه می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She nodded absently and began peeling vegetables and chopping them into a stew that she put in the pressure cooker.
[ترجمه گوگل]سرش را تکان داد و شروع کرد به پوست کندن سبزیجات و خرد کردن آنها در خورشی که در زودپز گذاشته بود
[ترجمه ترگمان]او با حواس پرتی سرش را تکان داد و شروع به کندن سبزی کرد و آن ها را در ظرفی که در دیگ فشار می داد خرد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Funny . . . he said and glanced absently at the paper.
[ترجمه گوگل]خنده دار گفت و با غیبت به کاغذ نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با حواس پرتی به روزنامه نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Absently she noticed how neat it all was - quite different from the days when Elise lived there.
[ترجمه گوگل]در غیاب او متوجه شد که همه چیز چقدر تمیز است - کاملاً متفاوت از روزهایی که الیز در آنجا زندگی می کرد
[ترجمه ترگمان]وقتی که آلیز اونجا زندگی می کرد، خیلی فرق می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• in an absent manner, without thinking, absent-mindedly

پیشنهاد کاربران

با حواس پرتی، با گیجی
. . . . . . . . . که فکرش جای دیگری بود
با فکری پریشان ، آشفتگی
با حواس پرتی

بپرس