adjusted

/əˈdʒəst//əˈdʒʌst/

معنی: معدل
معانی دیگر: (verb transitive) تعدیل کردن، تنظیم کردن (verb transitive) میزان کردن، تسویه نمودن، مطابق کردن، وفق دادن، سازگار کردن

جمله های نمونه

1. he adjusted the differences
او اختلافات را برطرف کرد.

2. badly adjusted
ناسازگار،ناهماهنگ

3. well adjusted
سازگار،هماهنگ

4. an improperly adjusted tool chatters
ابزاری که درست تنظیم نشده باشد تق تق می کند.

5. she gradually adjusted to her husband's idiosyncrasies
او کم کم خود را با تک ویژگی های شوهرش وفق داد.

6. the speaker stood on the platform and adjusted the microphone
سخنران در جایگاه ایستاد و میکروفن را تنظیم کرد.

7. the tension of the bowstring can be adjusted
میزان کشیدگی زه کمان را می توان تنظیم کرد.

8. The brakes need to be adjusted.
[ترجمه گوگل]ترمزها باید تنظیم شوند
[ترجمه ترگمان]ترمزها باید تنظیم شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She carefully adjusted her clothes and her hair before going out.
[ترجمه گوگل]قبل از بیرون رفتن با دقت لباس و موهایش را مرتب کرد
[ترجمه ترگمان]با احتیاط لباس هایش را مرتب کرد و قبل از بیرون رفتن موهایش را مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A crew of assistants oiled and adjusted the release mechanism until it worked perfectly.
[ترجمه گوگل]خدمه ای از دستیاران مکانیزم آزادسازی را روغن زدند و تنظیم کردند تا کاملاً کار کند
[ترجمه ترگمان]یک گروه از دستیاران که روغن کاری شده و مکانیزم انتشار را تنظیم کرده بودند تا زمانی که به طور کامل کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I adjusted to my husband's many idiosyncrasies.
[ترجمه گوگل]من خودم را با بسیاری از ویژگی های عجیب و غریب شوهرم وفق دادم
[ترجمه ترگمان]خودم را با many و idiosyncrasies وفق دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My hat was askew so I adjusted it in the mirror.
[ترجمه گوگل]کلاهم کج بود و آن را در آینه تنظیم کردم
[ترجمه ترگمان]کلاهم کج شده بود و من آن را در آینه تنظیم کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The seasonally adjusted unemployment figures show a rise of twelve-hundred.
[ترجمه گوگل]ارقام بیکاری تعدیل شده فصلی نشان دهنده افزایش 1200 نفری است
[ترجمه ترگمان]ارقام نرخ بیکاری فصلی فصلی افزایش دوازده هزار نفر را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She adjusted the angle of the legs to make the table stand more firmly.
[ترجمه گوگل]او زاویه پاها را تنظیم کرد تا میز محکم تر بایستد
[ترجمه ترگمان]او زاویه پاها را مرتب کرد تا میز را محکم تر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We adjusted our watch to local time.
[ترجمه گوگل]ساعتمان را بر اساس زمان محلی تنظیم کردیم
[ترجمه ترگمان] برنامه هامون رو به زمان محلی تنظیم کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He raised his binoculars and adjusted the focus.
[ترجمه گوگل]دوربین دوچشمی را بالا آورد و فوکوس را تنظیم کرد
[ترجمه ترگمان]دوربین را بالا برد و تمرکز را تنظیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معدل (صفت)
equal, adjusted, coequal, corrected, equiponderant

تخصصی

[ریاضیات] تطبیق شده، تراز، تراز شده

انگلیسی به انگلیسی

• suited, fitted; adapted, changed; regulated; settled (of an insurance claim)
a well adjusted person can control their behaviour and deal with the problems of life. a badly adjusted person cannot.

پیشنهاد کاربران

سازگار و هماهنگ کردن
چیزی که بسیار بسیار در ساخت یا . . . اش بسیار دقت و ظرافت بکار رفته، متعادل، مناسب، تنظیم شده، تعدیل شده، منطبق شده، شرایط برای انجام کاری عالی باشد.
در آمار : تعدیل شده
تطبیق یافته، مطابقت یافته، منطبق شده
تنظیم شده

تعدیل شده

بپرس