agreement

/əˈɡriːmənt//əˈɡriːmənt/

معنی: توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهد نامه
معانی دیگر: قبولی، همداستانی، سازگاری، سازواری، همدلی، موافقتنامه، تفاهم نامه، سازشنامه، (دستور زبان) همخوانی از نظر صرفی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of reaching, or the state of having reached, a common understanding or harmony of opinion.
مترادف: accord, concurrence, negotiation, settlement
متضاد: conflict, dispute
مشابه: accession, accommodation, assent, bargaining, consent, deal, sympathy

- With the agreement on the terms of surrender, the war finally came to an end.
[ترجمه گوگل] با توافق بر سر شرایط تسلیم، سرانجام جنگ به پایان رسید
[ترجمه ترگمان] با توافق بر سر تسلیم شدن، سرانجام جنگ به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They argued a long time but eventually they reached agreement on the matter.
[ترجمه گوگل] آنها مدت زیادی با هم بحث کردند اما در نهایت در این مورد به توافق رسیدند
[ترجمه ترگمان] آن ها مدتی طولانی بحث کردند، اما سرانجام به توافق رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an arrangement that determines a course of action to be followed by all parties to a transaction, or a document that describes this arrangement.
مترادف: accord, arrangement, bargain, compact, contract, deal, understanding
مشابه: alliance, concord, convention, cooperation, covenant, pact, treaty

- According to our agreement, I do the grocery shopping and he does the cooking.
[ترجمه گوگل] طبق توافق ما خرید مواد غذایی را من انجام می دهم و او آشپزی را انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] براساس توافق ما، من خرید خواربار را انجام می دهم و او آشپزی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: harmony; accord.
مترادف: accord, concord, concordance, concurrence, congruence, harmony
متضاد: altercation, conflict, contention, contradiction, dispute, dissent, variance
مشابه: amity, concert, sympathy, tune, unison, unity

- We are all in agreement about what we should do next.
[ترجمه گوگل] همه ما در مورد کارهای بعدی که باید انجام دهیم توافق داریم
[ترجمه ترگمان] ما همگی در مورد کاری که باید انجام دهیم توافق داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Your opinion is in certainly agreement with ours.
[ترجمه eney] نظر شما مورد توافق ما هم هست
|
[ترجمه گوگل] نظر شما قطعا با نظر ما همخوانی دارد
[ترجمه ترگمان] نظر شما در واقع توافق با ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There is very little agreement between the employees and the management concerning this matter.
[ترجمه گوگل] توافق بسیار کمی بین کارکنان و مدیریت در این مورد وجود دارد
[ترجمه ترگمان] بین کارکنان و مدیریت مربوط به این موضوع یک توافق بسیار کمی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a legally binding contract, compact, or covenant, or the document that represents it.
مترادف: compact, contract, covenant
مشابه: accord, alliance, concord, obligation, pact, settlement, treaty

- Don't sign the agreement until you've read it thoroughly.
[ترجمه گوگل] تا زمانی که آن را به طور کامل نخوانده اید، قرارداد را امضا نکنید
[ترجمه ترگمان] قرارداد را امضا نکن تا آن را کامل بخوانی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The rental agreement states that the car must be returned by five p.m.
[ترجمه گوگل] در قرارداد اجاره آمده است که ماشین باید تا ساعت پنج بعد از ظهر بازگردانده شود
[ترجمه ترگمان] قرارداد اجاره بیان می کند که این خودرو باید تا ساعت پنج بعد از ظهر مجددا برگردانده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in grammar, correspondence between the number, person, or grammatical gender of two syntactically connected words, esp.that of subject and verb or adjective and noun.
مشابه: correspondence

- In Spanish, there is agreement between nouns and adjectives with respect to gender and number.
[ترجمه گوگل] در زبان اسپانیایی، بین اسم ها و صفت ها از نظر جنسیت و تعداد توافق وجود دارد
[ترجمه ترگمان] در زبان اسپانیایی، توافق بین اسم ها و صفات در رابطه با جنسیت و اعداد وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. agreement about these matters is difficult
توافق در این موارد مشکل است.

2. an agreement with the russians seemed close
توافق با روس ها قریب الوقوع به نظر می رسید.

3. concord agreement
تطابق نحوی

4. grammatical agreement
توافق دستوری

5. prenuptial agreement
توافق قبل از ازدواج

6. the agreement has no validity until the president gives his yes
تا رئیس جمهور موافقت نکند آن قرارداد فاقد ارزش قانونی است.

7. the agreement of a verb and the pronoun that precedes it
مطابقت فعل با ضمیری که قبل از آن می آید

8. their agreement culminated a long series of negotiations
توافق آنان پیامد یک دوره مذاکرات طولانی بود.

9. this agreement will cement the two nations' friendship forever
این قرار داد دوستی دو ملت را برای همیشه محکم خواهد کرد.

10. a fair-trade agreement
قرارداد فروش منصفانه

11. a ironclad agreement
قرارداد محکم

12. a substantial agreement
توافق اصولی

13. a working agreement
یک توافق عملی

14. an alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding
توافق نسبت به نفقه می تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.

15. an implied agreement
توافق ضمنی

16. the capitulation agreement was signed in a tent
قرار داد تسلیم در یک چادر امضا شد.

17. the oil agreement
توافق نامه ی نفت

18. to procure agreement
توافق به دست آوردن

19. a gentleman's agreement
قول جوانمردانه،تعهد شرافتمندانه،قول شرف،تعهد شفاهی

20. a bilateral trade agreement
قرارداد بازرگانی دوجانبه

21. to flaw an agreement
توافق را نقض کردن

22. to formalize an agreement
به توافق رسمیت دادن

23. to reach an agreement
به توافق رسیدن

24. his behavior was in agreement with the tribe's traditional form
رفتار او مطابق رسوم سنتی قبیله بود.

25. my father nodded in agreement
پدرم به نشان موافقت سر خود را جنباند.

26. the silence that suggested agreement
سکوتی که حاکی از رضایت بود

27. the terms of the agreement are still under discussion
شرایط توافق هنوز تحت بررسی می باشد.

28. the text of the agreement
متن قرارداد

29. they concluded a new agreement with iran
آنها با ایران قرارداد جدیدی بستند.

30. to arrive at an agreement
به توافق رسیدن

31. her silence was construed as agreement
سکوت او را حمل بر توافق کردند (حمل بر توافق شد).

32. these events preclude the peace agreement from being signed
این رویدادها مانع عقد قرار داد صلح می شوند.

33. it proved difficult to reach an agreement
دستیابی به توافق دشوار بود.

34. owing to their intransigent attitude, the ceasefire agreement was not signed
به خاطر روش آشتی ناپذیر آنان قرار داد آتش بس امضا نشد.

35. this condition is part and parcel of the agreement we signed last year
این شرط بخشی از قراردادی است که پارسال امضا کردیم.

مترادف ها

توافق (اسم)
analogy, accord, coincidence, accordance, adaptation, conformation, agreement, compromise, settlement, understanding, concurrence, conciliation, concord, adhesion, consistency, commensurability, keeping, consistence, rapport

پیمان (اسم)
hand, accord, agreement, covenant, contract, treaty, pact, promise, concord, compact, oath, vow, faith, troth, league

سازش (اسم)
accord, accordance, agreement, compromise, peace, collusion, complot, amity

موافقت (اسم)
consent, assent, accord, accordance, agreement, covenant, contract, treaty, pact, concurrence, compliance, concord, compact, approbation, entente, congruence, assentation, concordance, congruency, congruity

قرار (اسم)
equanimity, accord, agreement, arrangement, decision, concord, dictum, stipulation, fixity

قبول (اسم)
admission, reception, imprimatur, agreement, compliance, acknowledgment, adoption, ratification, intromission

عهد (اسم)
swear, agreement, covenant, treaty, pact, promise, word, oath, vow, age, era, time, epoch

قرارداد (اسم)
agreement, contract, treaty, stipulation, convention, indenture, bond

معاهده (اسم)
agreement, treaty, pact, alliance, confederation

عقد (اسم)
knot, agreement, contract, treaty, concluding, wedding, necklace, string

مطابقهء نحوی (اسم)
agreement

معاهده و مقاطعهء (اسم)
agreement

شرط (اسم)
qualification, article, agreement, vow, term, condition, bet, if, clause, provision, stake, reservation, limitation, modality, proviso

عهدنامه (اسم)
agreement, covenant, treaty, indenture

تخصصی

[حسابداری] توافق، موافقت نامه
[عمران و معماری] موافقتنامه - پیمان
[حقوق] موافقت، توافق، موافقت نامه، قرارداد، قبول
[ریاضیات] قرارداد، پیمان، قرار، قبول، توافق
[آمار] توافق

انگلیسی به انگلیسی

• pact, accord; consent, concurrence; unanimity
an agreement is a formal decision or document that two or more people have reached together about something of importance.
agreement is the act of reaching a decision, or of indicating that you will accept something.

پیشنهاد کاربران

توافق
مثال: They reached an agreement on the terms of the contract.
آن ها بر شرایط قرارداد توافق کردند.
توافق، قرارداد
They reached an agreement on the terms of the contract.
آن ها در مورد شرایط قرارداد توافق رسیدند.
سازواری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅️ فعل ( verb ) : agree
✅️ اسم ( noun ) : agreement / agreeableness
✅️ صفت ( adjective ) : agreeable
✅️ قید ( adverb ) : agreeably
انطباق
همخوانی
تاکید کردن
agreement
سازشمندی ، سازشوَری
اجماع
. . . . . . . . . . There is general agreement that
agreement ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: مطابقه
تعریف: رابطۀ صوری میان دو سازۀ نحوی در یک ساختار زبانی
موافقت آمیز
قرارداد
اگه دوست داشتید لایک کنید 🙃
اقاله
توافق
تطابق
پذیرش
موافقتنامه، توافق، شرایط
تفاهم نامه
موافقتنامه
توافقنامه
موافقت

مطابقت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس