به گفتن چه حاجت که هنگام کار هنرهای خود را کنند آشکار ✏ «نظامی»
اگر یزد دوره گز نزدیکه
آب در هاون کوبیدن
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدن گردن مسگری
مغی ارغوان کشته بر جای جو بنفشه دروده به وقت درو ✏ «نظامی»
ز ما قرعه بر کاری انداختن ز کار آفرین کارها ساختن ✏ «نظامی»
به آب زر این نکته باید نوشت شتربان درود آنچه خر بنده کشت ✏ «نظامی»
که خرگوش هر مرز را بیشگفت سگ آن ولایت تواند گرفت ✏ «نظامی»
کلاغی تک کبک در گوش کرد تک خویشتن را فراموش کرد ✏ «نظامی»
سر بیزبان کاو به خون تر بود به است از زبانی که بی سر بود زبان را نگهدار در کام خویش نفس بر مزن جز به هنگام خویش زبان به که او کامداری کند چو کامش رسد کامگاری کند زبان ترازو که شد راست نام از آن شد که بیرون نیاید ز کام ✏ «نظامی»