پرسشها با تگ (برگردان شعر به نثر)
به نثر روان برگردون
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد من ابلهانه گریزم به آبگینه حصار زمانه مرد مصاف است و من ز ساده دلی کنم به جوشن تدبیرِ وهم، دفع مَضار عُرفی
| از آتش سودایت، دارم من و دارد دل داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی - رهی معیری
گر چه کاشانۀ دل، خاص غم مهر تو نیست پس، چرا مهر تو را بر در این خانه زدند؟ شاطرعباس صبوحی
کم گوی و جز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند تو از پیش نگوی دادند دو گوش یک زبانت ز آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
زندگی می کشد آخربه کجاکارت را بایدازدورتماشابکنی یارت را روزدیدارخودت رابه ندیدن بزنی شب ولی دوره کنی لحظه دیدارت را عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد دور سازی خودت از خویش خریدارت را دوستش داشته باشی و نبیند هرگز «دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
چو کسب علم کردی در عمل کوش که علم بی عمل زهری است بی نوش
بزم تو را شمع و گل خستگی بوتراب ساز تو را زیر وبم واقعه کربلا
کوزهٔ نو کو به خود بولی کشید آن خبث را آب نتواند برید ✏ «مولانا»