پرسشها با تگ (برگردان شعر به نثر)
کم گوی و جز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند تو از پیش نگوی دادند دو گوش یک زبانت ز آغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
زندگی می کشد آخربه کجاکارت را بایدازدورتماشابکنی یارت را روزدیدارخودت رابه ندیدن بزنی شب ولی دوره کنی لحظه دیدارت را عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد دور سازی خودت از خویش خریدارت را دوستش داشته باشی و نبیند هرگز «دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
چو کسب علم کردی در عمل کوش که علم بی عمل زهری است بی نوش
بزم تو را شمع و گل خستگی بوتراب ساز تو را زیر وبم واقعه کربلا
کوزهٔ نو کو به خود بولی کشید آن خبث را آب نتواند برید ✏ «مولانا»
گفت ای عنقای حق جان را مطاف شکر که باز آمدی زان کوه قاف ای سرافیل قیامتگاه عشق ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق اولین خلعت که خواهی دادنم گوش خواهم که نهی بر روزنم ✏ «مولانا»
زان نهادیم از ممالک مذهبی تا نیاید بر فلکها یا ربی منگر ای مظلوم سوی آسمان کاسمانی شاه داری در زمان ✏ «مولانا»
زانک از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود ✏ «مولانا»
آنچ گل را گفت حق خندانش کرد با دل من گفت و صد چندانش کرد عاشق آنم که هر آن آن اوست عقل و جان جاندار یک مرجان اوست چون در زرادخانه باز شد غمزههای چشم تیرانداز شد بر دلم زد تیر و سوداییم کرد عاشق شکر و شکرخاییم کرد ✏ «مولانا»