پرسش خود را بپرسید
٢ رأی
١ پاسخ
٧٦ بازدید

کم گوی  و جز مصلحت خویش مگوی  چیزی که نپرسند تو از پیش نگوی  دادند دو گوش یک زبانت ز آغاز    یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی   

١ هفته پیش
٢ رأی
٣ پاسخ
٥٦ بازدید

زندگی می کشد آخربه کجاکارت را بایدازدورتماشابکنی یارت را روزدیدارخودت رابه ندیدن بزنی شب ولی دوره کنی لحظه دیدارت را عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد دور سازی خودت از خویش خریدارت را دوستش داشته باشی و نبیند هرگز «دوستت دارم» در سینه گرفتارت را

٢ هفته پیش
١ رأی
٣ پاسخ
١٢٣ بازدید

چو کسب علم کردی در عمل کوش که علم بی عمل زهری است بی نوش

١ ماه پیش
١ رأی
٠ پاسخ
٧٦ بازدید
با پاسخ به این پرسش مدال برنز
برنز
دریافت کنید.

بزم تو را شمع و گل خستگی بوتراب ساز تو را زیر وبم واقعه کربلا

١ ماه پیش
٠ رأی
٠ پاسخ
٩٤ بازدید
با پاسخ به این پرسش مدال نقره
برنز
دریافت کنید.

گفت ای عنقای حق جان را مطاف شکر که باز آمدی زان کوه قاف ای سرافیل قیامتگاه عشق ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق اولین خلعت که خواهی دادنم گوش خواهم که نهی بر روزنم ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٨٢ بازدید

زان نهادیم از ممالک مذهبی تا نیاید بر فلکها یا ربی منگر ای مظلوم سوی آسمان کاسمانی شاه داری در زمان ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
١٠٢ بازدید

زانک از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
٠ رأی
٠ پاسخ
١٥٢ بازدید
با پاسخ به این پرسش مدال نقره
برنز
دریافت کنید.

آنچ گل را گفت حق خندانش کرد با دل من گفت و صد چندانش کرد عاشق آنم که هر آن آن اوست عقل و جان جاندار یک مرجان اوست چون در زرادخانه باز شد غمزه‌های چشم تیرانداز شد بر دلم زد تیر و سوداییم کرد عاشق شکر و شکرخاییم کرد ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش