پرسش خود را بپرسید
٢ رأی
١ پاسخ
٩٦ بازدید

کم گوی  و جز مصلحت خویش مگوی  چیزی که نپرسند تو از پیش نگوی  دادند دو گوش یک زبانت ز آغاز    یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی   

١ ماه پیش
٢ رأی
٣ پاسخ
٧٧ بازدید

زندگی می کشد آخربه کجاکارت را بایدازدورتماشابکنی یارت را روزدیدارخودت رابه ندیدن بزنی شب ولی دوره کنی لحظه دیدارت را عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد دور سازی خودت از خویش خریدارت را دوستش داشته باشی و نبیند هرگز «دوستت دارم» در سینه گرفتارت را

١ ماه پیش
١ رأی
٣ پاسخ
١٣٥ بازدید

چو کسب علم کردی در عمل کوش که علم بی عمل زهری است بی نوش

٢ ماه پیش
١ رأی
٠ پاسخ
٨٣ بازدید
با پاسخ به این پرسش مدال نقره
برنز
دریافت کنید.

بزم تو را شمع و گل خستگی بوتراب ساز تو را زیر وبم واقعه کربلا

٢ ماه پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
١٢١ بازدید

گفت ای عنقای حق جان را مطاف شکر که باز آمدی زان کوه قاف ای سرافیل قیامتگاه عشق ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق اولین خلعت که خواهی دادنم گوش خواهم که نهی بر روزنم ✏ «مولانا»  

٣ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٩٣ بازدید

زان نهادیم از ممالک مذهبی تا نیاید بر فلکها یا ربی منگر ای مظلوم سوی آسمان کاسمانی شاه داری در زمان ✏ «مولانا»  

٣ ماه پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
١١٦ بازدید

زانک از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود ✏ «مولانا»  

٣ ماه پیش
٠ رأی
٠ پاسخ
١٦٧ بازدید
با پاسخ به این پرسش مدال نقره
برنز
دریافت کنید.

آنچ گل را گفت حق خندانش کرد با دل من گفت و صد چندانش کرد عاشق آنم که هر آن آن اوست عقل و جان جاندار یک مرجان اوست چون در زرادخانه باز شد غمزه‌های چشم تیرانداز شد بر دلم زد تیر و سوداییم کرد عاشق شکر و شکرخاییم کرد ✏ «مولانا»  

٣ ماه پیش