آن ز عشق جان دوید و این ز بیم عشق کو و بیم کو فرقی عظیم سیر عارف هر دمی تا تخت شاه سیر زاهد هر مهی یک روزه راه وصف حق کو وصف مشتی خاک کو وصف حادث کو وصف پاک کو از قش خود وز دش خود باز ره که سوی شه یافت آن شهباز ره این قش و دش هست جبر و اختیار از ورای این دو آمد جذب یار ✏ «مولوی»
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست جان من سهلست جان جانم اوست دردمند و خستهام درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا
" قهرِ نَفس" در این بیت یعنی چی؟ ور به عقل ، اِدراکِ این ممکن بُدی / قهرِ نَفس از بهرِ چه واجب شدی ؟
لطفا این بیت را معنی کنید: نه از لات و عزی برآورد گرد، که توریة و انجیل منسوخ کرد. ممنونم.
قطرهٔ دانش كه بخشيدی ز پيش متصل گردان به درياهای خويش
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است
یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست
دروغ از بر ما نباشد ز رای که از رای باشد بزرگی به جای
مکن دوستی با دروغ آزمای همان نیز با مرد ناپاکرای
منظور شاعر از " مطبخ" قوت جبریل از مطبخ نبود بود از دیدار خلاق وجود