سلولهای هٕلا «HeLa» و چالش فلسفیِ جدی برای باور به «روح جاودان و مستقل»
در سال ۱۹۵۱، هنریتا لکس، زنی آفریقایی-آمریکایی، که مشغول درمان سرطان پیشرفتهٔ دهانهٔ رحم خود بود، بر اثر آن بیماری درگذشت. اما نمونه سلولهایی که برای تشخیص در آزمایشگاه دانشگاه جان هاپکینز کشت شده بود، تجربهای غیر معمول و عجیب را نشان میدادند. این سلولها که بعداً سلولهای هٕلا (اچ-ای-ال-اِی) یا HeLa نامیده شدند، اولین خط سلولی انسانی «نامیرا» بودند. آنها برخلاف سلولهای عادی که خارج از بدن پس از چند تقسیم میمیرند، زنده بودند و تحت مراقبت هر روز تکثیر میشدند. این سلولها بدون اجازه او و خانوادهاش به درخواست آزمایشگاههای علمی بجای آزمایش روی انسان زنده، به سرتاسر جهان فرستاده شده و آزمایشهای انسانی روی آن سلولهای زنده صورت میگیرد. سلولهای هلا تا امروز، پس از ۷۴ سال، بدون توقف تکثیر میشوند. وزن کل مادهٔ زیستی تولیدشده از این سلولها اکنون به دهها هزار تُن میرسد؛ در حالی که جرم کل بدن هنریتا لکس در زمان مرگ کمتر از ۷۰ کیلوگرم بود. خلاصه موفقیتهایی را که انسان و علم به واسطه آن سلولها نصیب خود کرده در زیر آمده:
- توسعه و تولید انبوه واکسن فلج اطفال (پولیو)
- کشف نقش ویروس HPV در سرطان دهانه رحم و ساخت واکسن HPV (نوبل ۲۰۰۸)
- اولین نقشهبرداری کامل ژنوم انسانی - کشف مکانیسم تلومر و تلومراز (نوبل ۲۰۰۹)
- اولین کلونسازی ژن انسانی (نوبل شیمی ۱۹۸۰)
- کشف مکانیسم RNAi (نوبل ۲۰۰۶)
- توسعه سلولهای بنیادی پرتوان القایی iPS (نوبل ۲۰۱۲)
- تست و بهینهسازی هزاران داروی ضدسرطان (سیسپلاتین، تاموکسیفن و …)
- تکثیر و مطالعه ویروس HIV، هپاتیت B و بسیاری ویروسهای دیگر
- بیش از ۱۲۰٬۰۰۰ مقاله علمی و ۱۱٬۰۰۰ پتنت ثبتشده تا الان
- تولید بیش از ۷۰٬۰۰۰ تن ماده زیستی انسانی خارج از بدن
این واقعیت تجربی، یکی از قویترین ضدِمثالهای علمی علیه مفهوم سنتی «روحِ واحد، غیرمادی و جاودان» است که در اکثر ایدئولوژیها و فلسفههای دوگانهانگار رایج است و روحگرایی را به سختی به چالش کشیده است. اگر شما هم باور دارید میتوانید پاسخ این چالش را بدهید، همینجا، مجال مهیاست. فقط قبل از پاسخ خود، نکات زیر را حتماً مد نظر داشته و از تکرار آن اگر پاسخی ندارید، خودداری فرمایید:
. روحِ یک انسان، جوهرِ یگانه، غیرقابل تقسیم و حاملِ هویت اوست و در لحظهٔ مرگ بهطور کامل از بدن جدا میشود، و بدن پس از خروج روح «مرده» تلقی میشود، پس میلیونها میلیارد سلول هلا که هنوز زنده، فعال و از نظر ژنتیکی و بیولوژیکی کاملاً انسانی هستند، با «روحِ چه کسی» زندهاند و تکثیر میشوند؟ آیا روح هنریتا لکس اکنون در میلیونها ویال آزمایشگاهی در سراسر جهان «تقسیم» شده است؟ آیا روح هم مانند سلولها تکثیر میشود؟ این که با اصلِ «وحدت و یگانگی روح» در اکثر مکاتب روحگرا تناقض دارد! یا روح اصلاً در این سلولها حضور نداشته و فقط در مغز بوده؟ که در این صورت روح دیگر «کلِ انسان» نیست، بلکه فقط به بخش کوچکی از بدن محدود میشود و تفاوت معناداری با دیدگاه ماتریالیستی ندارد!
- «روح فقط به سیستم عصبی مرکزی تعلق دارد، نه به سلولهای سرطانی.»
خب، این پاسخ به معنای محدود کردن شدید دامنهٔ روح است. اگر روح فقط در مغز است، پس نوزادان انانسفال یا بدون مغز، فاقد روحاند؟ جنین پیش از تشکیل دستگاه عصبی چطور؟ و مهمتر، دیگر نمیتوان ادعا کرد که «هر سلول بدن ما مقدس است چون حامل روح الهی است»؛ ادعایی که در مخالفت با بحث سقط جنین یا اهدای عضو بارها استفاده میشود.
- «سلولهای هلا دیگر “انسان” نیستند؛ فقط بافت سرطانیاند.»
ولی از نظر ژنتیکی این سلولها دقیقاً همان هنریتا لکس هستند، همان ویروس را دارند، همان پروتئینها و رفتارهای سلولی را نشان میدهند. اگر اینها «انسان» نیستند، پس معیار انسانیت دیگر ژنتیک انسانی یا حیات بیولوژیک نبوده، بلکه فقط همان چیزی خواهد بود که روحگراها بهطور دلخواه تعریف میکنند.
- «روح در لحظهٔ مرگ بهطور کامل خارج میشود؛ زنده ماندن سلولها ربطی به روح ندارد.»
دقیقاً! این همان چیزی است که ماتریالیستها از ابتدا میگویند: حیات و تداوم بیولوژیک نیازی به جوهر ماورایی ندارد. پذیرش این پاسخ یعنی پذیرش اصل ادعای ماتریالیستی و کنار گذاشتن ضرورت وجود روح برای توضیح حیات.
- «روح فقط به بدن اصلی داده شده؛ سلولهای کشتشده استثنا هستند.»
چنین پاسخی از نظر فلسفی استدلال دَوْری نامیده میشود و غیرقابل آزمون است. یعنی هرگاه شواهد علمی با باور اعتقادی تعارض پیدا کند، آن را «استثنا یا حکمت» اعلام میکنیم. این روش در تاریخ بارها برای توجیه شکست پیشبینیهای اعتقادی به کار رفته و ارزش توضیحیِ نظریه را به صفر میرساند.
اما در انتها خاطر نشان میکنم، مورد هنریتا لکس و سلولهای جاودان او نه فقط یک دستاورد علمی، بلکه یک آزمایش طبیعیِ عظیم است که نشان میدهد «حیات انسانی» میتواند بدون هیچ نشانهای از «منِ» اصلی، بدون آگاهی، بدون شخصیت و بدون نیاز به جوهر غیرمادی، برای دههها و با وزنی میلیونها برابر بدن اصلی ادامه یابد. این دقیقاً همان چیزی است که نظریهٔ روحِ مستقل و جاودانِ کلاسیک نمیتواند توضیح دهد؛ در اینصورت آن را به چیزی بیتفاوت با ماتریالیسم تبدیل میکند.
هنریتا لکس مرده است، اما بخشی از مادهٔ زیستی او هنوز زنده و تکثیرشونده است؛ بدون اینکه حتی یک ذره از «او» در آن باقی مانده باشد. این شاید تلخترین، اما صادقانهترین تصویری باشد که علم مدرن از مفهوم «جاودانگی» به ما ارائه کرده است.
دوستان اگر پاسخ موجهی در رد فکتهای این موضوع ارایه فرمایند، منتی بر گردن طالبان دانش و آگاهی گاهی خواهند گذاشت.
٣ پاسخ
جناب الهیاری گرامی،
موضوع در مورد چالش مجرد از روح بودن جسم در مقابل دوگانگی روح و جسم بود. ولی سوال شما به نکته خوبی در این چالش اشاره میکند. «چرا این سلولها نمیتوانند به خود هنریتا تبدیل شوند؟»
چون این سلولها بخشی از سلولهای بدن او هستند، نه از نوع همه آنها. ساختار و نقش و نوع سلولها از روی نقشه زن تعریف و ساخته میشود و این سلولها نقش خود را در کل بدن هنریتا قبلً پذیرفتهاند ولی نقشه ساختار کلی و اصلی در تکتک آن سلولها در غالب ژن و DNA وجود دارد. موضوع دیگر اینکه همین سلولها زمینه کلونینگ ژن که جایزه نوبل ۱۹۸۰ را در پی داشت، بود. و این یکی از نتایجی بود که کلید و نقشه کل ساختار و تشکیل موجودی به نام انسان و سایر موجودات را که در طول میلیاردها سال در طبیعت صورت گرفته و عملاً با علم و فیزیک قابل توجیه و دسترسی هست را به همان انسان فرگشت یافته داد که اگر در اصلاح روش و نوع نگاه خود به هستی بکوشد و خود را از بین نبرد، شاید ۵۰-۱۰۰ سال دیگر بدون کمک هیچ ماورایی موفق به انتقال شخصیت، خاطرات و اطلاعات مغز یک انسان به مغز کلون او که در آزمایشگاه ساخته یا ثمره فرگشت خود که ماشین مکانیکی یا طبیعی دارای هوش ظاهراً مصنوعی که در آن زمان دیگر مصنوعی قلمداد نخواهد شد، شود. توجه داشته باشید که کلون برخی موجودات از سلولهای آنها همین الان در آزمایشگاهها صورت میگیرد. و تولید قلب و کلیه و مغز آنها تقریباً امری عادی بوده و مسلما خطاهایی نیز دارد. ولی در مورد انسان، این کار در اکثر کشورها بر حسب معیارهای اخلاقی و ایدئولوژیک ممنوعیت قانونی دارد. بشر تازه در اول راه انجام فرگشت چند میلیارد ساله در مدت زمان بسیار بسیار کوتاهی در آزمایشگاهها، از سلولهای بنیادی شکل گرفته در میلیاردها سال پیش قرار دارد.
سلام ، مطلب بسیار جالبی را مطرح کردید و سوالی که برای من پیش آمده این است که چرا مجموعه این سلولها که اکنون وجود دارند از هم تمایز پیدا نمیکنند که مثل تک سلولی نطفه به تدریج متمایز شده و مثلا دستگاه عصبی و دستگاه گوارش و یا دستگاه های دیگر و کلا در آخر به هلینا تمام شوند ، سلول ها فقط تقسیم میشوند ولی به نظر شما آنچه که باعث میشود از یک سلول ، اندام های متفاوت بوجود آید چیست ؟ ذلکم الله ربّکم ، لا اله الا هو
جالب بود .
نخست اینکه استثنا را نمی توان در کلیت ، در نظر گرفت . چون علم استثنا را قبول ندارد .باید بتوان در همه نمونه ها ، آنرا توضیح و تشریح کرد . پس با استثنا نمی توان دنبال حقیقت بود .علم،این را می گوید .
در آئین بودائی ، ما چیزی بنام روح نداریم .
کتاب knowing and seeing ، استاد پایوک سایادو . و حقیقت آموزش بودا .
اما هندوها به روح اعتقاد دارند و انرا با دروغ و ریا ، وارد آئین بودائی کرده اند .
نقل: حیات انسانی» میتواند بدون هیچ نشانهای از «منِ» اصلی، بدون آگاهی، بدون شخصیت و بدون نیاز به جوهر غیرمادی، برای دههها و با وزنی میلیونها برابر بدن اصلی ادامه یابد.
مشکل اینجاست که آگاهی / دانستگی ، فهمیده نشده .
در سنگ هم آگاهی هست .
در اطراف شما که نفس می کشید ، آگاهی هست . یوگی ها به آن پرانا می گویند . صوفی به آن ، برکت می گوید .
اگر در هر چیزی ، جزئی ، آگاهی نباشد ، نمی تواند نسبت به چیز یا به جز دیگر واکنش نشان دهد .
اگر در اتم ، آگاهی نباشد ، نمی تواند نسبت به اتم دیگر واکنش نشان دهد .
پس در آن سلولهای هلا آگاهی هست .
جان ، روح نیست . نور آگاه بخش است .
نور جان ،ذات هر چیز در هستی است .
در مورد روح گرائی و باور آنها چیزی نمیدانم.
اما ما چیزی بنام برون فکنی روحی نداریم . بلکه بیدار شدن در درون دل است . در واقع آن ، درون فکنی است .
شاید این نکته به شما کمک کند .
در مورد کلیت سوال شما ، روح گرائی ، یعنی خرافه . چون روح کو ؟ کجاست ؟
در زمان تجربه مرگ در تصادفات،که گزارش می دهند ، " روحم از بدنم جدا بود "
این یک توهم است . آنها در درون دل ، بیدار شده بودند . با عمیق شدن در مراقبه ، می توانید اینرا تجربه کنید . زمانی که درست به شما نشان داده شود .
در مورد چیزی که نمی توان دید( روح ) ، چرا اینقدر مکتب و فلسفه ساخته شده ؟
اما ، جان ، نور جان ، آگاه بودن از خود ، شناخت آگاهی و ... اینها در عرفان عملی قابل تجربه است .
در عرفان عملی ، نور جان که در دل پدیدار می شود ، همان خدا است . اسم آن را روح خدا می گویند . . ولی ما به آن روح نمی گوئیم . آنچه از ادمی بعد از مرگ باقی می ماند ، نفس یا ایگو هست که بعد از مدت زمانی متلاشی و حل می شود . نفس در سه جهان مجازی اتری ، اثیری ، اختری برای مدتی می ماند . مانند بهشت و جهنم .که در واقع بودن با خاطرات خود هست . شاید به آن روح می گویند . ولی ریشه ذهن و خاطرات و احساسات ، باقی می ماند . در دی ان ای و ژن آدمی .
عرفان عملی مانند علم ، قابل تجربه است .
اما نقل قول و روایت و کتاب و .... یک خوراکِ فکری است . یک باور است .
حالا آنها که کتاب خوانده اند ، راجع به ان گفتگو و بحث و جنگ می کنند .
این وسعت شناخت بنده بود . امید دارم به سوال شما کمک کند .
در پاسخ شما، عدم تسری استثنای جزئی به کل را پسندیدم. ولی همین استثنا هر روز در آزمایشگاههای دنیا تکرار شده و اساس باور به دوگانگی روح و جسم را زیر سوال می برد که سعی در انکار آن با دلایل عرفانی می کنید که بر تجربیات شخصی غیرقابل آزمون و اثبات استوار است. مثل ادعای آگاهی ذاتی در سنگ و اتم بدون شواهد تجربی. پاسخ چالش نیست.
ممنون . تجربه شخصی نیست . بوداها ، مولاناها ، پیام آوران اینگونه دیده اند و فهمیده اند .
در مورد آگاهی در سنگ و اتم . از شما بعید بود . یک سرچ ساده نیاز داشت . این جمله شما رو نشنیده می گیرم . برید از طریق علمی سرچ و مطالعه کنید .
سپاس جناب اریس،
چالش طرح شده بین علم و باور دوگانگی روح و جسم هست. از نظرات شما هنوز تشخیص نداده ام شما از کدام جایگاه یا موضع برخورد می کنید. برداشت من مخلوطی از عرفان، علمی فیزیکی، پنسایکیسیزمی غیر از ایدئولوژیکی است. بهتر می بینم خودتان مشخص کنید. در ضمن این مدیا، محل پرسش و پاسخ هست نه بحث و جدلی. بنابر این بیان «از شما بعید بود. . . برید مطالعه کنید» را چون نشنیده ام گرفتید، نه حمله شخصی در بحث، به عنوان تعریف قبول می کنم و سپاس دوباره دارم.
ممنون . بنده توانم در همین حد بود . منظور بدی نداشتم . حتی کلمه آگاهی awareness و هوشیاری consciousness رو سرچ و تحقیق در مورد اجسام کنید ، با حرفهای بنده مربوط نمی بینید .
بهرحال در همه جای دنیا ، مخصوصا اهالی علم در سطوح دانشمند و فوق تحصص مهندسی ، دکتری و . . . به انجام فن mindfulness روی آوردند . شما هم یک تجربه ای داشته باشید . با سپاس از محبت شما 🌿
آزمایش دو شکاف کوانتومی رو ببینید و یک پرسش در آبادیس گذاشتم . با زبان علمی زیبای خودتون ، پاسخ بدید . با سپاس
جناب اریس، اتفاقا نقطه نظر شما ( پنسایکیسم ) مبنی بر قائل شدن مالکیت آگاهی در سطح پایین ماده یعنی اشیا غیر زنده که بیشتر جای بحث در فلسفه دارد تا علم، و در علم تا حال شواهدی بر اثبات آن یافت نشده، می تواند دستاویزی برای نجات تفکر روح گرایی از چالش حیات سلولهای HeLa باشد آنهم نه در حد اثبات بلکه در حد بحث و جدل. نقطه اشتراک نظر شما با علم تنها می تواند اثر ناظر کوانتومی باشد که آنهم با خود فیزیک توجیه پذیر هست و نیازی به فلسفه پیدا نمی کند. به شرطی که بحث را از عرفانِ شبه علمی خالی کنید.
در قالب پاسخ ، ارسال کردم.