هر که او بیدارتر پر دردتر / هر که او آگاه تر رخ زردتر
منظور از بیدارتر و آگاه تر دراین بیت چیست ؟
٦ پاسخ
درود
«بیدارتر» و «آگاهتر» به معنای آگاهی عمیقتر از حقیقت هستی، دردهای جهان، و رنجهای انسانی است. مولانا در این بیت به این مفهوم اشاره می فرماید که : بیدارتر بودن: یعنی چشم دل بازتر استیعنی ،آگاهتر بودن: یعنی دانش و شناخت بیشتری از معنای زندگی، مرگ، عشق، و حتی ناکامیها داشت، بنابراین ایشان چنین معتقد است که : ،هرچه انسان آگاهتر و بیدارتر باشد، درد بیشتری را تجربه میکند («پر دردتر») و چهرهاش زردتر (نشان از رنج، غم، و تأثر عمیق) میشود. این درد، نه یک ضعف، بلکه نشانهای از حیات معنوی و عشق به حقیقت است.
درود استاد🌷
سلام سیریزی عزیز
چه زیبا
( نشانه ای از حیات معنوی و عشق به حقیقت )
آفرین
بیداری در عرفان عملی ، زمانی شروع می شود که سالک در ظاهر خواب است ، بدن یکجا نشسته و چشمان به جهان بسته.
حالا بجای آگاهی / دانستگی داشتن از پنج حس و افکار و تعقل و تصور و تخیل و توهم و تجسمِ مغز در حالت بیداری عوام ،
او آگاهی اش گسترده می شود و به ابعاد عمیق ذهن ، زندگی ،جهان نفوذ و رسوخ می کند . حالا او به ریشه روابط بین بدن و ذهن و گذشته خود و دیگران پی می برد .
او می بیند و می فهمد که چگونه هر فکر ، سخن و عمل آدمی یک سلسله مراتب پیوسته در هستی پدید می آورد .
حالا او بیدارتر است . اما در ظاهر ، نه هشیار است و نه عاقل . بلکه بصورت عینی در حال نظاره علت و معلول است .
به نادانی خود و نوع بشر پی می برد . دچارِ دردِ دل می شود . دلش به درد می آید .
پر دردتر می شود .
آگاه تر می شود .
هیچ منبعی در ایران، این کلمه را درست نفهمیده و نمی داند و پروفسورهای زبان فارسی هم در جائی آنرا اصلاح نکرده اند .
کلمه آگاه شدن ، یعنی موضوع حسی از درگاه پنج حس ، وارد دل می شود .
بطور مثال موضوع چشم . چشم قادر به دیدن نیست .موضوع که دارای اندازه ، شکل ، رنگ است از عدسی چشم که شفاف است گذر می کند ، بر روی اعصاب تاثیر شیمیائی می گذارد ، وارد دل می شود ، سپس نور جان یا الله یا نور آگاه بخش جان بر آن می تابد ،و اولین آگاهی / دانستگی از موضوع پدیدار می شود . با سرعتی اعجاب انگیز ، بی شمار دانستگی پدیدار می شود تا شکل ، اندازه و رنگ موضوع در مغز تجسد یابد . متصور شود . حالا آدمی می گوید : می بینم .
پس آگاه شدن ، یعنی نور جان یا الله بر موضوع تابید و آنرا به حیات آورد .
آگاهی / دانستگی ، یعنی پدیدار شدن موضوع در دل .
حتی یک شخص در حالت کما ، درونش آگاه است ، چون جان دارد و آگاهی در او هست . مرحله بعد ، مغز هشیار می شود . تازه مغز بیدار شد . حالا شخص به هوش آمد .
یعنی حس ها در آگاهی / دانستگی وجود دارند .
حالا مغز ، موضوع را با موضوعات درون حافظه ، مقایسه و قضاوت می کند .
سپس عاملهای روان ، سالم( انسانی ) یا ناسالم ( حیوانی ) بر روی موضوع ارزش گذاری می کنند .
سپس تفکر ، تعقل ، تصور ، تجسم ، توهم و تخیلِ در مغز ، بر روی موضوع ارزش گذاری می کنند . حالا شخص ، هشیاری دارد.
حتی اگر من بگویم : " آگاهم" یعنی از چیزی آگاهی / دانستگی دارم .
اما خداوند ، آگاه بودنِ محض است .
در او ، دانستگی پدیدار نمی شود .
او تنها جان می بخشد . او عشق محض است.
اما خرد ، خدا نیست .
مانند نور خورشید . نور خورشید یا آفتاب ، چیزها را روشن می کند و به چیزها زندگی می دهد .، اما در خودِ نور که دانستگی/ آگاهی از موضوع پدیدار نمی شود . البته نور الله ، ورای نورها است .
این مثال هست . چون در ذرات نور خورشید ، یک واکنش و عکس العمل نسبت به سطح آن چیز اتفاق می افتد .
پس آگاه بودن و آگاهی داشتن ، فهمیدن و فکر کردن و شعور و خرد و دانائی نیست .
بلکه دانائی ، فهمیدن ، خرد ، شعور ، تفکر بعد از آگاه بودن و آگاهی داشتن ، در مرحله هشیاری در مغز اتفاق می افتد .
بخاطر همین در اشعار بزرگان ، مراحل هشیار بودن و هشیاری ، نفی شده است . و ایشان مستقیما و دائما به دل اشاره دارند .
یعنی با مغز و هشیار بودن و هشیاری ، نمی توان به خدا رسید . چون مغز ، از موضوع نمی تواند بطور دست اول آگاهی داشته باشد . اما دل می تواند .
- دلم دل از هوس یار بر نمی گیرد
طریق مردم هشیار بر نمی گیرد
- مردم هشیار از این معامله دورند
شاید عیب ما کنند که مستیم
- حرف مرا گوش کن باده جان نوش کن
بی خود و بی هوش کن خاطر هشیار را
و ....
پس آگاه تر ، یعنی او که از دنیا و مال دنیا ، جدا شده و از تفکر و تعقل و هوشیاری و دانائی دوری کرده و به مشاهده و مراقبه نشسته .
او دیگر دنبال دانستگی / آگاهی داشتن از موضوعات دنیوی نیست .
حالا بخاطر خلوت گزینی و شکم تهی داشتن ، رخش زرد شده .
پیامبر ص : مومنان حقیقی مرا از رخسار زرد و شکمهای تهی آنها بشناسید .
با ' می ' یا شراب حضور در لحظه و شاهد و ناظر خود بودن ، مغز مست می شود و از هشیاری به هشیار بودن و سپس به حالت خموشی می رود ، حالا تنها آگاهی در دل پدیدار می شود و دیگر به هشیاری تبدیل نمی شود .
- دل آئینه صورت غیبست ولیکن
شرطست که بر آئینه زنگار نباشد
- بعد از این روی من و آئینه وصف جمال
که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
ذات و جوهره آدمی ، همانا نور جان یا آگاه بودن است .
می بایست فهمیده شود که ذات آدمی ، نفس و روح ، خود ، ذهن و .... نیست .
سالک پس از پالایش دل و جلای آیینه دل ، با مشاهده گری و حضور در لحظه ،
با عدم آگاهی / دانستگی از پنج حس و افکار مغز ، حالا تنها آگاه بودن در آئینه های دل بازتاب می شود .نور جان .
نوری مه / ماه / قمر مانند .
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
شمع ، همان شاهد یا او که از نور دانستگی دارد در دل .
گفتم: «ای دل! پدری کن، نه که این وصف خداست؟»
گفت: «این هست، ولی جان پدر! هیچ مگو»
حالا با مشاهده نور مه ، شاهد جذب نور می شود . منِ مشاهده گر ، می افتد . دیگر آگاهی یا دانستگی وجود ندارد . چون دیگر من آنجا نیست .تنها یک سلسله مراتب مشاهده گری ، بدون' من' به پیش می رود.
ورود به جانا . یا رودی از جان ها .
از بهر خدا بنگر در رویِ چو زر جانا
هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا
چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش
تا جامه نیالایی از خون جگر جانا
ای ماه برآ آخر بر کوریِ مهرویان
ابری سیه اندرکش در روی قمر جانا
حالا همچو برگی سوار بر رودِ جانا ، مشاهده گری ادامه می یابد .
و در آخر ، این رود به جانان یا اقیانوس جان ها ، یا خدا می پیوندد .
قطره به اقیانوس بازگشت .
﴿قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَىٰ ظُهُورِهِمْ ۚ أَلَا سَاءَ مَا يَزِرُونَ﴾
[ الأنعام: 31]
زيان كردند آنهايی كه ديدار با خدا را دروغ پنداشتند. و چون قيامت به ناگهان فرا رسد، گويند: اى حسرتا بر ما به خاطر تقصيرى كه كرديم. اينان بار گناهانشان را بر پشت می كشند. هان، چه بد بارى را بر دوش می كشند.
👈 یعنی قبل از فرا رسیدن قیامتِ هر آدم یا مرگ ، آدمی می تواند به دیدار خدا نائل آید.
بمیر ، قبل از آنکه زمان مرگت فرا رسد .
کجا؟ در دل . چگونه ؟ با مراقبه و مشاهده.
بارِ گناهان ؛ یعنی پندار و گفتار و کردار .
نخست می بایست از پندار و گفتار و کردار حیوانی دوری کرد . با اطاعت و شریعت .
سپس وارد طریقت شد . حالا دیگر نیازی به پندار و گفتار و کردار انسانی هم نیست .
مغز نیازی به اخلاقیات و تعقل ندارد .
دل را می بایست خالی کرد .
فهم درست ، درک درست ، فن درست .
سلام
اشاره به اینکه هر کس بیشتر میفهمه، بیشتر رنج میکشه، یعنی داره رابطه بین درد و درک رو بیان میکنه، چون مولوی زخم رو ، روزنه ی روشنی و آگاهی میدونه.🌺
دارای درک بهتر
مسائل پیرامون
با سلام
هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا یَعْلَمُون
آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند برابرند؟
دانایی و آگاهی ثمرهای دارد. کسی که در این دنیا چشم آخرتبینش باز شود و به مقصود زندگی پی برد، از مادیات و ظواهر دل میکند و بیقرار دارِ قرار و دیدار یار میشود. بهرهوری و لذت دنیویاش به حداقل میرسد و در ظاهرش نمودار. بیداری و فهم و هشیاری مسئولیتآور است و خور و خواب و آسایش را میگیرد...
بیداری سراپا حضور و ادراک است
ممنون . در کل ، زیبا اشاره کردید .
اما آگاه تر ، بمعنی دانائی نبست .
بیدارتر هم بمعنی هشیار بودن نیست .
- سعدی از این پس نه عاقل است نه هشیار
عشق بچربید بر فنون فضائل
- آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم
سلام
بیدارتر معادل هشیارتر . حواس جمع تر. باهوش تر
آگاه تر معادل فهیم تر. آگاهتر. عالم تر. دانشمند تر. فهمیده تر
با احترام به استاد عزیز . خیر . چون بیدارتر اگر حواس جمع تر و هشیار تر باشد ، پر دردتر نمی شود . بلکه از درد و رنج آسوده می شود .
آگاه تر ، هم اگر دانشمند و فهیم و . . باشد ، چه ربطی به رخ زردتر دارد ؟
آگاهی در بسیاری از مواقع درد بزرگی است و موجب رنج میشود
آگاه بودن ، یا نور جان در دل ، یا الله نور ااسماوات و الارض ، نوری است که موجب پدیدار شدن آگاهی / دانستگی در دل می شود . اما خودِ نور ، تنها آگاه و شاهد است . این آدمی است که در او ، آگاهی / دانستگی پدیدار می شود . و آموزش بودا همین است :
نخست آگاهی پدیدار می شود ، سپس حس ، سپس احساس ، سپس ادراک و . . . . سپس تولد ، پیری ، مرگ .
بودا می گوید : کل این توده ، درد و رنج است .
بودا به آگاهی رسیدن را درد و رنج دید و فهمید .
همانطور مولانا ، عطار و سعدی و . . . .
اشاره زیبا و فهیمی از درد و رخ زرد بود .
ممنون