ماهیت "هیچ" (Nothingness) چیست؟!!
ماهیت "هیچ" (Nothingness) چیست؟
ما میتوانیم در مورد"چیزی" خب هر چیزی، صحبت کنیم، اما درک "هیچ" مطلق (نه خلأ، نه فضا-زمان، نه قوانین فیزیک، بلکه عدم محض) برای ذهن انسان غیرممکن به نظر میرسد. هر تلاشی برای توصیف "هیچ"، بلافاصله آن را به "یک چیز" تبدیل میکند (مثلاً در فلان فضاء ،هیچ نیست، یعنی "فضای خالی"). این سؤال از "مرزهای دانش" فراتر رفته و به یک معمای فلسفی،وجودی تبدیل میشود.
خب پس ماهیت هیچ چیست؟!
١٠ پاسخ
کلمات برای توضیح و توصیف خیلی از پدیده ها و امور واقعی رسا نیست ، مفهوم هیچ و یا ماهیت هیچ حاصل جمع اجزایش نیست چون جزء ندارد و ماهیت شرط وجود و هستی اشیاء ست ، هدف دانش به طور کلی رسیدن به حقایق ابدی است که رابطه کلی و ضروری میان اندیشه ها را ، میان موضوع و محمول هر حکم را بیان میکند ، ولی حقایق واقعی و صرفاً ممکن الوجود همان حیثیت منطقی این مدل منطقی را ندارند .
یک مثال ، البته تنها مثال است :
یک کامپیوتر ، سخت افزار،حافظه، پردازشگر و نرم افزار دارد .
در پردازشگر ، یک نور لیزر مانند هست که دیتا و اطلاعات را می خواند .
در حافظه ، دیتا وجود دارد .
اگر نور لیزر مانند پردازشگر ، اطلاعات حافظه را نخواند ، آیا در حافظه چیزی هست ؟
در قسمت و بخش بدونِ دیتا در حافظه ، که اطلاعاتی نیست ، آیا هیچ چیزی نیست ؟
اگر نور لیزر مانند نباشد ، آیا کامپیوتر می تواند عمل کند ؟
تمام این سیستم به نور بستگی دارد .
اگر نوری که دیتا را می خواند و دانستگی از دیتاها پدیدار می کند ، نباشد ، در آنجا هیچی نیست . اما دانشمند می گوید در آنجا دیتا هست .
خب ، دیتا کو ؟ اگر نور نباشد چگونه دیتاها را می بینی ؟
پس این نور هست که هیچ چیزی را به چیز می آورد .
این فهم و بینش عرفان عملی است .
نور آگاه بخش .
زمانی که سالک به نور درون دل می رسد ،
در حال مشاهده نور جان است .
میشود؛ آگاه بودن از آگاه بودن .
یعنی فقط آگاه بودن است . اما 'من ' در حال مشاهده است . پس دانستگی از نور است .
زمانی که سالک جذب نور شود ، و وارد جانا شود ، تنها آگاه بودن بدونِ 'من ' است .
مشاهده گری بدونِ منِ مشاهده گر .
فقط خدا هست .فقط نور است . آگاه بودنِ محض .
خدا، نور آگاه بودن است .
بدون نور ، هیچ چیزی نیست .
این را هر کسی می تواند تجربه کند .
مولانا » دیوان شمس » غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۹۱
اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی
ببینی آنچ نبی دید و آنچ دید ولی
خدا ندانی خود را و خاص بنده شوی
خدای را تو ببینی به رغم معتزلی
اگر تو رند تمامی ز احمقان بگریز
گشا دو چشم دلت را به نور لم یزلی
مگوی عیب کسان را به غیب دان بنگر
زبان ز جهل بدوز و دگر مکن دغلی
وضو ز اشک بساز و نماز کن به نیاز
خراب و مست شو ای جان ز باده ازلی
برآر نعره ارنی به طور موسی وار
بزن تو گردن کافر غزا بکن چو علی
دکان قند طلب کن ز شمس تبریزی
تو مرد سرکه فروشی چه لایق عسلی
هیچ، یعنی هیچ، یعنی هیچ معنا و ماهیتی ندارد، پس ماهیت هیچ را نمی شود معنا کرد.
هیچ یا عدم ماهیتی ندارد، چون هر توصیف یا توضیحی آن را به چیزی تبدیل میکند و ماهیت پیدا میکند. نیستی محصول جنبی آکاهی انسان هوشمند است که برای او معنی دارد و موضوع پرسش اوست و بدون آگاهی، پرسشی نیست. بدون انسان یا هوش، نیستی و هستی هر دو بیمعنی هستند. به بیانی دیگر نیستی ابزار ذهنی انسان هوشمند و صاحب خودآگاهی برای درک عمق هستی است.
یا توضیح و تعریف و صحبت از رنگ برای یک فرد نابینای مادرزاد معنی نداسته و غیرقابل تصور است. این پرسش پارادوکسیال، مرز بین درک و شعور انسان را آشکار میکند و بسیاری از معماهای بدون جواب برای انسان ساخته ذهن اوست و شاید وجود خارجی ندارند.
هیچ واژه و مطروحه ای بدون معنا نیست، هیچ مطلق، همان عدم یا نیستیه که خداوند از نیستی، هستی را پدید آورد.
دیدگاه شما کاملاً قابل اعتنا و بجا و منطقی است. بهمین دلیل هم، ماهیت نیستی چندوجهی است و در فیزیک، فلسفه و معنویت به صورتهای مختلفی توصیف (نه تعریف) میشود، یا به عنوان یک خلأ مطلق یا به عنوان قلمرویی از پتانسیل. در فیزیک کوانتومی، «هیچ» واقعاً خالی نیست، بلکه یک خلاء کوانتومی پر از انرژی است که در آن ذرات به وجود میآیند و از وجود خارج میشوند. از نظر فلسفی، نیستی میتواند به معنای فقدان چیزی خاص باشد، در حالی که از نظر معنوی میتواند به معنای حالتی از پتانسیل بیحد و مرز و عاری از محدودیتها باشد.
* نکته قابل ذکر این است که من از واژهی «توصیف» بجای «تعریف» استفاده کردم چرا که برای تعریفِ یک چیز، آن چیز باید دارای محدودیت، عینی و نه ذهنی، قابل مشاهده و درک با حواس شش گانه باشد بهمین دلیل ما تعریفی برای کلمهی «خدا» نداریم بلکه آن را توصیف میکنیم. همین قانون شامل کلماتی چون عشق، مهربانی، عصبانیت، آزادی و عدالت و از این دست کلمات میشود. اما ما یک میز، کتاب، خانه، سیب و اینگونه کلمات را میتوانیم تعریف کنیم چون دارای بعد و محدودیت هستند و کاملا عینی و قابل مشاهده و اندازه گیری هستند.
هیچ چیز ، در انفجار درون ستاره ای یا برخورد دو ستاره یا سیاره ، در لحظه ای شاید حدود ۱۰ بتوان ۲۳- ثانیه، در یک آن اتفاق بیفتد . یعنی در لحظه ای هیچ چیز در مرکز انفجار نیست . که می تواند موجب پدیدار شدن سیاه چاله عظیمی شود .
اما در حقیقت ، ما هیچ چیز نداریم .
چون در آنجا یک آگاهی / دانستگی از هیچ چیز پدیدار شده . پس آن آگاهی از هیچ چیز ، خودش یک چیز هست .
حتی قبل از هیچ چیز ، یک دانستگی از هیچ چیز بوده ، پس در آنجا یک دانستگی از هیچ چیز بوده . و لحظه بعد از هیچ چیز ، دانستگی بعدی از هیچ چیز پدیدار می شود ، پس باز در آنجا چیزی هست .
چراکه آگاه بودن ، در همه ارکان شناخته و ناشناخته و ناشناختنیی هستی ، در جریان است .
منبع راهنما_اِریس
دقیقا مثل این است که شما نیستی را تعریف کنید یا مفهوم نیستی را موشکافی کنید ، چیزی که نیست ، نبوده و نخواهد بود ، و از نیستی ، هستی ایجاد نمیشود
این از اون پرسشهای بدون جواب چالشیه؛ چون هم "هیچ"، معنایی فاقد بودن و نبودن و نیستی رو داره و هم "هیچ" ، هیچ معنایی نداره.
در علم، هیچ واقعی به مفهوم تهیِ مطلق، تقریباً وجود بیرونی ندارد.
حتی آنچه در فیزیک "خلأ" نامیده میشود نیز مملو از میدانهای کوانتومی و ذرات مجازی است که پیوسته ایجاد و نابود میشوند. پس حتی خلأ کامل هم کاملاً تهی نیست و بستر پیدایش پدیدهها و نیروهاست.
به لحاظ فیزیکی : «هیچ، ناپایدار است»
فیزیک مدرن (مکانیک کوانتومی) به ما میگوید که حتی "خلأ کامل" نیز خالی نیست.چرا؟! چون، خلأ کوانتومی، دریای متلاطمی از ذرات مجازی است که به طور مداوم در حال پدیدار و ناپدید شدن هستند. این "هیچ"، دارای انرژی است (انرژی نقطه صفر) و ناپایدار است.
سلام ، خداوند در کجا و کی گفته که من از نیستی ، هستی را خلق کردم ؟ در آغاز خدا بود و غیر از او هیچ چیزی نبود و الان هم کما کان ،