انسان کامل حقیقی ، خودِ خداست
شهید مطهری :
" در این مکتب د ر آخر انسان کامل حقیقی عین خدا میشود ؛ اصلا انسان کامل حقیقی خود خداست"
چگونه این را بفهمیم؟
چگونه انسان کامل را بشناسیم وپیدا کنیم؟
چگونه انسان کامل را عبادت کنیم؟
پس مفهوم " خدا یکی است " ، چه می شود ؟
اگر در این زمان کنونی ، کسی بگوید " من انسان کامل هستم " ، آیا عوام و حکومتها او را می کشند یا به پایش سجده می کنند؟
ویکی تصوف
https://wikitasavvof.com
معنای انسان کامل در عرفان و تصوف
٢ پاسخ
در مرحله نخست می بایست آنچه که خدا در عرفان عملی شناخته شده را فهمید .
زمانی که پیامبران قبل از آنکه به مقام برسند ، چه کار کردند ؟
تا جائی که مربوط به حدود ۴۰۰۰ سال پیش می شود ، تمامی این بزرگان ، فن مراقبه و مشاهده گری را پیش گرفته اند . به غاری رفته اند و در سکوت و خلوت گزینی به مشاهده خود نشسته اند .
همگی آنها به این نقطه رسیده اند :
نور جان یا آگاه بودن است که حیات بخش بدن و احساس و فکر و عقل و در آخر کل هستی است . این نور را در دل یافته اند .
زمانی که این نور از نفس و بدن جدا شود حالا آگاه از دیگر ابعاد هستی می شود .
آنها دریافتند که هر چه در هستی فنا پذیر است و تنها این نور آگاه بخش یا جان است که هستی مطلق و تغییرناپذیر است .
نام آنرا را خدا گذاشتند .
الله نور السماوات و الارض .
تمامی صفات دیگر متعلق به موجود می باشد . موجودات خداگونه .
خداوند ، عشق محض است .
او تنها جان و حیات می بخشد .
این ذره آگاه بودن یا جان ، زمانی که از بدن و احساس و افکار جدا شود ، وارد رودی از جان ها ، یا جانا می شود و در نهایت به اقیانوس ذرات آگاه بخش باز می گردد .
تمامی این مراحل در اشعار بزرگان فارسی ایران به زیبائی سروده و شرح داده شده .
ذره به اقیانوس باز می گردد .
پس فنا فی الله و بقاء فی الله ، یعنی یک ذره آگاه بودن ، که دائما تنها آگاه است بدون آنکه به بدن ، نفس ، افکار و احساسات چسبندگی و وابستگی داشته باشد .
پس یک ذره آگاه بودن ، عین اقیانوس آگاه بودن است .
زمانی که این ذره از تمامی ابعاد هستی آگاه شود ، عین ذات خداوند است و اصلا خود خداست .
حالا خردی که از این آگاهی جهانی پدیدار می شود ، آن خردی است که پیامبران برای چگونه زیستن موجودات می آورند .
حالا آن موجود پیام آور ، خداگونه می شود .
یعنی آگاهی کل هستی که مربوط به خدای یگانه است در او هست و خردی که از این آگاهی پدیدار گشته ، آن چیزی است که همراه عشق محض یا آگاه بودن محض خدای یگانه است .
فهم درست ، درک درست ، دیدگاه درست و فن درست .
این بحثی که شهید مطهری نقل کرده، مربوط به یک شاخه خاص از عرفان نظری است، نه عقیده عمومی دین یا حتی همه عرفا.بخاطر همین ملاک کلی نیست.
۱. «انسان کامل» در نگاه عرفان نظری
در عرفان ابنعربی و برخی شاگردانش، «انسان کامل» یعنی موجودی که همه صفات و اسماء الهی را در خودش بهطور کامل آشکار کرده باشد.
این به معنی عین خدا شدن به معنای وحدت شخصی نیست، بلکه در نگاه آنها انسان کامل «آینه تمامنمای خدا» است.
مثال:
آینه، خورشید نیست، ولی وقتی کاملاً صاف باشد، نور خورشید را بیکموکاست نشان میدهد.
شهید مطهری وقتی میگوید:
انسان کامل حقیقی، خود خداست
منظورش این است که «اصل و سرچشمه کمال، خود خداست» و انسان کامل به آن سرچشمه متصل است، نه اینکه دو وجود جدا با هم یکی شوند.
۲. چگونه انسان کامل را بشناسیم؟
در عرفان نظری، انسان کامل ویژگیهایی دارد:
- علم کامل (درباره حقایق هستی)
- اخلاق کامل (رحمت، عدالت، صداقت، گذشت…)
- قدرت معنوی (هدایتگری، تربیت انسانها)
- فنای نفس (خودخواهی و «منِ» شخصی در او از بین رفته)
در سنت شیعی، پیامبر اسلام (ص) و ائمه (ع) نمونههای انسان کامل دانسته میشوند.
در زمان معاصر، تشخیص چنین فردی بسیار دشوار است و ادعاها اغلب قابل اعتماد نیست.
۳. آیا باید انسان کامل را عبادت کرد؟
نه.
در اسلام و حتی عرفان حقیقی، عبادت فقط مخصوص خداست:
«إیّاک نعبد و إیّاک نستعین»
انسان کامل، راهنماست نه معبود. حتی اگر کسی به نهایت قرب برسد، باز هم «عبد» خداست.
۴. پس «خدا یکی است» چه میشود؟
توحید تغییری نمیکند.
در عرفان، وقتی میگویند «انسان کامل عین خداست» منظورشان «عینیت در تجلی صفات» است، نه «اتحاد ذات».
خدا همان خداست، و هیچ مخلوقی ذاتش با ذات خدا یکی نمیشود.
این همان تمایز مهم بین خالق و مخلوق است که اسلام بر آن تأکید دارد.
5. اگر امروز کسی بگوید «من انسان کامل هستم» چه میشود؟
- در گذشته و امروز، اگر کسی چنین ادعایی را با زبان عرفانی دقیق بگوید، ممکن است خواصِ اهل عرفان بحث و نقد کنند.
- اما اگر به زبان عوام بگوید «من مظهر خدا هستم» یا «من خدا هستم»، احتمالاً با تکفیر یا حتی واکنش شدید حکومت یا مردم روبهرو میشود.
تاریخ پر است از نمونهها: حلاج را به جرم گفتن «أنا الحق» کشتند؛ در حالی که مرادش «حق در من متجلی است» بود، نه اینکه خودش خدا باشد.
اگر وحی ، همان عامل روان خرد باشد .
اگر جهان ، بازتاب درون ما باشد
اگر نور جان یا آگاه بودن در دل ، حیات بخش موضوعات باشد
اگر سیر نزولی و صعودی ، حرکت جان از مغز به انتهای نخاع و برگشت به مغز باشد
اگر نماد تک چشم ، نماد مشاهده گری محض در مراقبه عمیق باشد
خدا را کجا پیدا کنیم؟